هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
یک زمانی من یک سریال بین اصیل بودم. خشایار مستوفی و طغرل جزو شخصیت های محبوب ام بودند. چند سالی می شه که تلویزیون نگاه نمی کنم. دیشب خونه دختر عموم بودم که کلی از دیدن تلویزیون ایران مستفیض گردیدم. یه سریاله خدایی رو از وسط دیدم که منو به اصل خودم برگردوند. دو تا دختر وسط کوچه سر یک مرتیکه ای که در "صحنه" حضور نداشت گیس و گیس کشی می کردند. اونی که چشمش مشکی بود به اونی که چشمش آبی بود می گفت من زن رحیم هستم. یک محله شاهدم هستند که اومده خواستگاریم. خوشم اومد که چشم آبی ام از اون مدلا نبود که کم بیاره و غش کند بیفتد وسط خیابون. در عوض با وقاحت تمام رفت تو دل چشم مشکیه که من نمی فهمم چی می گی و حرف مفت و مزخرف نزن. یک دونه جاهل ابرو برداشته هم پشت سر چشم مشکیه وایساده بود و به اون یکی دختره اشاره می کرد که دروغ می گه. یکی از بازیگرا نقش یک افغانی رو بازی می کرد. بنده خدا نه قیافه اش شبیه افعانی ها بود، نه لهجه افغانی داشت.فقط لباس محلی افغانی ها رو پوشیده بود. خلاصه افغانیه بدو بدو رفت به مرتیکه (رحیم) که تو حیاط یک خونه قدیمی که وسطش حوض داشت وایساده بود، خبر داد که چه نشستی که بالاخره دختره فهمید. عاشقه بازی افغانیه شده بودم که می خواست حس اضطراب را منتقل کنه. آخر سر چشم آبیه که شک مثل خوره افتاده بود به جونش، رفت سراغ اون مرتیکه (رحیم) که سرش دعوا بود و ازش پرسید که اون یکی دختره راست می گه؟ این قسمت سریال خیلی تکان دهنده بود. پسره (رحیم) پشتش رو کرد به دختره و حس گرفت که تو دختره خیلی خوبی هستی. تو مثل گلی هستی تو مرداب و منجلاب که پاکی خودت را حفظ کرده ای.حق مسلمه توئه که خوشبخت بشی. بعد در حالی که صداش می لرزید چند بار تکرار کرد که تو باید خوشبخت بشی.من بارها خواستم بهت بگم ولی نتونستم. من رحیم نیستم، من برادره دوقلوی او کریم هستم!!! اینجا بود که دختره نشست کنار حوض و با دستاش صورتش را پوشوند و سریال تموم شد...

به جان خودم کلی از دیدنش لذت بردم و تازه فهمیدم که چقدر دلم برای سریال های ایرانی تنگ شده... حیف نرگس را ندیدم!
آقا کسی دی وی دی های نرگس را نداره؟ :دی

دوست جونم، غصه نخور فرندز هات که تموم شدند خودم برات یک سریال جدید جور می کنم. مگه من مردم! :دی

[Sunday, December 10, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]