از اورهان پاموک تا حسنک وزیر
چند وقت پیش طبق معمول پای تلویزیون در حال کانال عوض کردن بودم. یکی از برنامه های ترکیه که دو تا خبرنگار مجری اش هستند، توجه ام را جلب کرد. برنامه دقیقا بعد روزی بود که پاموک برنده جایزه نوبل ادبیات شده بود. پاموک را مسخره می کردند و معتقد بودند که جایزه گرفتن او جنبه سیاسی دارد. کتاب هایش هیچ ارزشی ندارند و چون * entel-dantelبازی این روزه مد شده است تا حدودی نوشته هایش بین قشر خاصی طرفدار دارد! بیچاره اورهان پاموک با اینکه برنده جایزه نوبل ادبیات شده، تو مملکت خودش هیچ ارج و قربی ندارد.خیلی جالبه کشوري که اين همه علاقه مند به عضويت در اتحاديه اروپا است نويسنده اي را که کتاب هايش در اروپا شناخته شده اند را محکوم می کند.

*این اصطلاح برای آدمای تو خالی ای بکار می رود که می خوان ادای روشنفکری در بیارن. البته بیشتر به فرآیند روشنفکر بازی قلابی اشاره دارد. یکی از دوستای من به بحث های این مدلی می گه بحث های کافه شوکایی! امیدوارم دیکته اش را درست نوشته باشم. entel که همون intel (intellectuel است که در زبان فرانسه معنی روشنفکر می دهد.تلفظش هم عین تلفظ فرانسه اش است. راستش قسمت دومش نمی دونم چیه. ممکنه معنی خاصی هم نداشته باشد. ترجمه این اصطلاح برداشت خودمه.
از این اصطلاح خیلی خوشم اومده. کاربردش زیاده! خدا اون روز و نیاره که من از اصطلاحی خوشم بیاد!

من فقط کتاب "زندگی نو" اونو در ایام عید خوندم.کتاب متفاوتی بود و کلافه ام کرد ولی کلافگی اش از نوعی نبود که کتاب را نصفه ول کنم بلکه ترغیب ام می کرد که ادامه اش بدم.
این نقد جالبی است از این کتاب: "نقدی به رمان «زندگی نو»نوشته اورهان پاموک"


همه چیز درباره اورهان پاموک

برای چه کسی می‌نویسید؟ سؤال این است.لینک هایی هم که آخرش هستند جالبند.

اینم جریان محاکمه پاموک در ترکیه : داستان مردي که سوژه جهاني شد

+

همونطور که از اسم این پست معلومه دنبال یکی از داستان های پاموک در دیباچه رفته بودم که چشمم به جمال "حسنک وزیر" روشن شد. کلی ذوق کردم. این لینک را تقدیم می کنم به تمام کسانی که مثل من دچار نوستالژی چهارم دبیرستان می شن و هوس خوندن حسنک وزیر مثل خوره می افته به جونشون :

داستان بر دار کردنِ حسنک وزير
ابوالفضل محمدبن‌حسين بيهقي
به کوشش دکتر محمد دبير سياقي


+
اینم قسمت هایی از حسنک که دوستشون دارم. یادمه اونموقع گریه ام می گرفت.

و حسنک را سوي دار بردند و به جايگاه رسانيدند، بر مرکبي که هرگز ننشسته بود. و جلاّدش استوار ببست، و رسن‌ها فرود آورد. وآواز دادند که:«سنگ دهيد! » هيچ‌کس دست به سنگ نمي‌کرد، و همه زار زار مي‌‌گريستند خاصّه نشابوريان. پس مشتي رند را سيم دادند که سنگ زنند. و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده.

چون از اين فارغ شدند، بوسهل و قوم از پاي دار بازگشتند، و حسنک تنها ماند، چنان‌که تنها آمده بود از شکم مادر.

و مادر حسنک زني بود سخت جگرآور. چنان شنيدم که دو سه ماه از او اين حديث نهان داشتند. چون بشنيد جزعي نکرد چنان‌که زنان کنند؛ بلکه بگريست به‌درد، چنان‌که حاضران از درد وي خون گريستند. پس گفت:«بزرگا مردا که اين پسرم بود! که پادشاهي چون محمود اين جهان بدو داد و پادشاهي چون مسعود آن جهان.» و ماتم پسر سخت نيکو بداشت و هر خردمند که اين بشنيد بپسنديد، و جاي آن بود...

+

حدس می زنم هیچ کس حتی یک خط از این پست را نخونده! مردم حوصله entel-dantel بازی های منو ندارند که !

[Thursday, November 02, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]