به تو چه مربوطه؟
رو تختم لم داده بودم و داشتم ناخن هامو سوهان می کشیدم. در اتاقم باز بود و صدای مامانم را می شنیدم که طبق معمول داره یک جریانی را با آب و تاب برای ابوی جان که در حال کتاب خوندن است، تعریف میکند. اونم همیشه در این جور مواقع با متانت عینکش را از چشمش در میاره، انگشتش را لای کتاب می گذاره و با دقت گوش می ده حتی اگه موضوع جالبی نباشه! سرتون را درد نیارم جریان از این قرار بود که انگار یکی از آشنایان ما تو خیابون داشته می رفته که می بینه یک قسمتی از پیاده رو خیلی شلوغه. نگو یه بابایی خودشو دار زده بوده... بعد یک خانوم چادری تو این بلبشو که ملت بیکار در حال نظار ه کردن فرد متوفی بوده اند، یک چاقو از کیفش در میاره و می پره جلو تا دار را پاره کنه که بقیه جلوش را می گیرن که طرف تا حالا نفله شده! دست به چیزی نزن چون پلیس اگه بیاد برات دردسر درست می شه. خلاصه انگار زنه گوش نمی ده و کار خودش را می کنه. چند روز بعد این آشنامون از طریق مغازه دارهای اون خیابون می فهمد که طرف را بردن بیمارستان. نجات پیدا کرده و نمرده!
من که گوشمو تیز کرده بودم یهو انقدر خورد تو ذوقم که بی اختیار از تو اتاق داد زدم : دستش بشکنه! خدا لعنتش کنه!

پووف!حالا یه نفر پیدا شده جنم داره خودشو می کشه به تو چه مربوطه زنیکه عوضی؟

[Saturday, October 28, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]