بارون شیلنگی
عاشق بارون های این فصل تهرانم. یک جوری آنورمال است. یهو عین وحشی ها می باره و بعد خفه می شه. انگار هیچ بویی از نم نم بارون و رومانتیک بازی و این حرفا نبرده طفلکی. وقتی شروع به بارش می کنه خنده ام می گیره.می شه عین فیلم های در پیت ایرانی که یک صحنه بارون هم حتما باید توشون گنجونده بشه. مثلا وقتی دو تا عاشق از هم جدا می شن؛ پسره مشتشو می کوبه به دیوار و در حالی که زیر لبی گریه می کنه یواش یواش می شینه رو زمین و گلی می شه یا وقتی یکی از شخصیت ها می فهمد که رفیق جون جونی اش بهش نارو زده در حالی که از خشم ناشی از اعتماد از دست رفته به خودش می پیچداز دوست نامرده بازخواست می کنه (این بازخواست هم حتما باید زیر بارون صورت بگیره!). خلاصه تو فیلما وقتی جریان دردناکه، باید بارون بیاد، اونم از نوع شیلنگی. من که همیشه حواسم پرت می شه و نمی تونم حس بگیرم و حالا با رفیق یا عاشق زخم خورده هم دردی کنم، چون همش دارم دستیاران صحنه را تجسم می کنم که بالا سر بازیگرا یک شیلنگ آب گرفتن و یک شدت جریان ناهمگن را می ریزن فرق سر بیچاره ها. خنده داره خوب، چی کار کنم؟

[Friday, October 27, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]