یک عصر جمعه پاییزی و روده درازی های من
امروز به تمام معنا یک عصر جمعه پاییزی بود... دلگیر و کند...بخصوص به خاطر تعطیلات احساس می کنم همه از تهران خارج شدن و هم جا سوت و کوره... دلم تو خونه می گیره...هوس کنتاکی می کنم، خیلی وقته فست فود نخوردم. یک زمانی ترجیح می دادم دو نفره به تاتر، سینما یا رستوران برم. یک زمانی هم خودم به تنهایی می رفتم و لذت می بردم. الان حسه هیچ کدومشون نیست. نه دونفره نه تنهایی. دوستای قدیمی ام را می خوام که هیچ کدومشون دیگه اینجا نیستند. بخاطر همین بی خیال کنتاکی می شم، به لوبیا محترم کمی روغن زیتون، آبلیمو و فلفل اضافه می کنم و جلوی تلویزیون نوش جان می کنم.

+

من نمی دونم دلیل از این محکم تر که می خوام درس بخونم. اینجا هم نمی شه، اگه هم بشه نمی خوام. به جان خودم راست می گم. از هیچ کاری به اندازه درس خوندن خوشم نمیاد و برای هیچ کاری به اندازه درس خوندن (کار تحقیقاتی) دلم تنگ نمی شه. (به عنوان کار اصلی زندگی ام) هر چقدر هم کاربرد درسی که می خونم برای بقیه واضح و قابل لمس نباشه. تو دلتون بگین احمقم. اشکالی نداره. آقا دوست دارم، مگه چیه؟


+


یک عادت بدی که دارم اینه که وقتی فکر می کنم، درس می خونم یا با دقت به حرفای کسی گوش می دم با موهام بازی می کنم. یک رشته را دور انگشت اشاره ام می پیچم و بازش می کنم. همین موضوع باعث می شه که ریزش موهام وقتایی که درس می خونم بیشتر شه.از روز پنج شنبه که تصمیم گرفتم موهامو 3 سانتی کوتاه کنم احساس می کنم یک تن مو رو دارم روی سرم تحمل می کنم. امیدوارم فردا خانومه وقت داشته باشه موهامو کوتاه کنه. روز قبل از عزاداری هیچ کسی به جز من فکر نکنم بره سلمونی!

+

وقتی از هردری صحبت می کنم، بد نیست به فیلم ها و کتاب هایی که براشون پست جداگانه ای نمی نویسم در اینجا اشاره کنم. کتاب "همنوایی شبانه ارکستر چوبها" جناب رضا قاسمی را دیشب تموم کردم. چون رمان ایرانی نمی خونم قبلا طرف این کتاب نرفته بودم تا اینکه کسی بهم معرفی کرد که مطمئن بودم سلیقه ام را می دونه. کتاب قشنگی بود. یک قسمتایی ازش را بعدا می نویسم.
فیلم Live Flesh و فیلم Matador جناب آلمادوآر را دیدم. فیلم ماتادور مال زمانی بود که دهن باندراس بوی شیر می داده. بعد از اینکه فیلم تموم شد تو کف بودم. (البته کف با بار منفی) اگه شونصد سال مینشستم و فکر می کردم هرگز چنین موضوعی به ذهنم نمی رسید. مردم چه فانتزی هایی دارند! بهتره بگم چه مرضایی دارند!
ضمنا خیلی وقته دو سزون فرندز تموم شده و منتظر بقیه اش هستم. :دی عاشقشون شدم. امروز سر یک چیزی یاده دوست دختره چندلر افتادم که با غلظت تمام می گه : OH MY GOD!

+

خیلی وقته اینجا موسیقی نگذاشته بودم. خودمونیم One More Cup Of Coffee خیلی پاییزیه.

[Friday, October 13, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]