Eternal Sunshine of The Spotless Mind
"How happy is the blameless vestal's lot!/ The world forgetting, by the world forgot./ Eternal sunshine of the spotless mind!/ Each pray'r accepted, and each wish resign'd."دو روز پیش فیلم Eternal Sunshine of The Spotless Mind به کارگردانی مايکل گوندری (نوشته: چارلی کافمن ) و به بازیگری جيم کری و کيت وينسلت را دیدم. اول اینکه اسم فیلم برگرفته از یکی از شعر های Alexander pope به نام
Eloisa to Abelard است.کلی از جیم کری جدی با اون ته ریش و کلاه پشمی اش خوشم اومد. هووم... تازه فهمیدم چقدر صداش جذابه! از کیت وینسلت هم بخاطر فیلم تایتانیک خوشم نمیومد اما در این فیلم بخاطر دیوونه بازی ها و به قول خودش impulsive بودنش که تغییر دادن رنگ موهایش یکی از نماد هایش بود خیلی خوشم اومد.
فیلم چند تا سوال را مطرح می کرد که می شه سرشون کلی صحبت کرد.
آیا دوست دارید که تمام خاطرات یک رابطه را کاملا از ذهنتون پاک کنید (اگر شانس انجام این کار را داشته باشید) ؟
آیا دوست دارید که شخصی که یک زمانی عاشقش بوده اید را بکل از ذهنتون پاک کنید به علت اینکه فکر کردن به نابودی عشقی که بینتون بوده، آزارتون می ده؟
آیا عشق واقعی وجود دارد؟ اگر وجود دارد در آنصورت جایگاهش در روح و قلب است یا در حافظه؟
فیلم داستان مردی (جوئل) را نشون می ده که در روز ولنتاین می فهمد که دوست دخترش (کلیمنتاین) تمام خاطرات مربوط به او و دوستی شون را در شرکت عجیبی پاک کرده است و او را دیگر بخاطر نمی آورد. جوئل که قلبش شکسته و درمانده شده، تحمل دیدن این شرایط را ندارد به همان شرکت مراجعه می کند و توسط دکتر و دستیارانش به خوابی یک شبه میرود تا طی آن شب همه خاطرات مربوط به دختر ( کلمانتین) را از حافظه اش پاک کند. بقیه داستان در ذهن و خاطرات جوئل اتفاق می افتد.خاطرات نزدیک تر تلخی و خسته کنندگی رابطه را نشون می دن و او از اینکه آنها را از دست می دهد ناراحت نمی شه. هر چه خاطرات به عقب تر می روند شیرین تر می شوند و تمام لحظات خوب و عشقی که بینشون وجود داشته را یادآوری می کنند. تااینکه در یکی از خاطراتی که همدیگر را می بوسند او متوجه می شود که چقدر کلمنتاین را دوست داشته و به هیچ وجهی دوست ندارد که او را از حافظه اش پاک کند و پشیمان می شود .اما او در بیهوشی بسر میبرد و نمی تواند روند فراموش کردن را متوقف کند.از طرفی میداند با طلوع خورشید دختر را کاملا فراموش خواهد کرد.بخاطر همین مقاومت می کند.سعی میکند کلمانتین را در گوشه هایی از حافظه اش بخصوص در دوران کودکی اش که کلمنتاین وجود نداشته پنهان کند تا از دسترس دکتر محفوظ بماند.در این قسمت فیلم تا حدودی سوررئال می شه. بقیه اش را هم خودتون ببینین...
فیلم مربوط به سال 2004 است. اگه تا حالا مثل من اونو ندیدین، بشتابید! بخصوص اگه مثل من فراموش کردن یا فراموش نکردن دغدغه تان است...
[Thursday, September 28, 2006]
[