قطعهیی از رمان «نامناپذیر» نوشتهی ساموئل بکت
نمیدانم، این رؤیاست، شاید رؤیاست، گمان نمیکنم، بیدار خواهم شد، در سکوت، دیگر نخواهم خوابید، خودم تنها، یا باز هم رؤیا، رؤیایِ یک سکوت، یک سکوتِ رؤیایی، پر از زمزمهها، نمیدانم، همهاش کلمات، بیداری هرگز، فقط کلمات، چیزِ دیگری نیست، باید ادامه داد، فقط همین را میدانم، به زودی متوقف میشوند، این را خوب میدانم، حس میکنم، مرا رها میکنند، آنگاه همان سکوت، برایِ لحظهیی، چند لحظهی ناب، یا همان رؤیای خودم، آنکه ماندنیست، آنکه نماند، که هنوز میمانَد، خودم تنها، باید ادامه داد، نمیتوانم ادامه دهم، باید ادامه داد، پس ادامه خواهم داد، باید کلمات را گفت، تا زمانی که کلمهیی هست، باید آنها را گفت، تا وقتی که مرا بیابند، تا وقتی که مرا بگویند، دردِ عجیب، گناهِ عجیب، باید ادامه داد، شاید پیش از این انجام شده، شاید پیش از این مرا گفتهاند، شاید مرا به آستانهی قصهام رساندهاند، روبهروی دری که به قصهام گشوده میشود، گمان نمیکنم، اگر باز شود، خود خواهم بود، سکوت خواهد بود، آنجا که هستم، نمیدانم، هرگز نخواهم دانست، در سکوت هیچکس نمیداند، باید ادامه داد، نمیتوانم ادامه دهم، ادامه خواهم داد.(
+)
+
پینگ / ساموئل بکت / ترجمهی مهدی نوید
[Friday, September 29, 2006]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot