قهوه ترک

دو ساعت بعد از صبحونه مفصل، بهترین وقت برای یک فقره قهوه ترک فرد اعلا است تا سردرد های مربوط به کم خوابی شب گذشته رفع شه و مغزم آماده. در حالی که قهوه ام را مزه مزه می کنم کانال های ماهواره را عوض می کنم. باز دعوای دو تا مانکن با همدیگر را نشون می ده. فکر کنم جریان دعواشون را تا به حال به پنج روایت شنیده ام! حالم بهم می خوره. باید بجنبم برم بانک تا تعطیل نشده. بعضی وقتا نمی دونم چجوری می شه وقتی از خونه میام بیرون دیگه دلم نمی خواد برگردم خونه.مشکلی با خونه و محتویاتش ندارم، حتی دوستشون دارم. فقط حوصلشونو دیگه ندارم. حوصله نداشتن هیچ ربطی به دوست داشتن نداره... می خوام دور شم و دور شم... دلم جاده ای می خواد که آخر نداشته باشد و یک راننده که هیچ گونه رابطه عشقی عاطفی احساسی بین من و اون نباشه. راننده ای که مجبور نباشم حرف بزنم یا به حرف هاش گوش کنم.راننده ای که نه خبر از بلند پروازی هام داشته باشه نه خبر از شکست هام.راننده ای که نگام نکنه و در موردم کنجکاو نباشه. راننده ای که هیچ وقت نخواد بفهمه توی مغزم چه ها می گذرد، به چی فکر می کنم، چه چیزی را دوست دارم و از چه چیزی بدم میاد...دلم می خواد خیره شم به جاده و موسیقی گوش کنم... چراغ های کنار جاده را تعقیب کنم یا به خط های وسط جاده نگاه کنم تا خوابم ببره بدون دلشوره بازگشت و نزدیک شدن به خونه. بدون دلشوره برای آینده... بدون دلشوره...بدون آینده...
به گل های فنجون نگاه می کنم و دلم برای یاسی تنگ می شه...

[Monday, September 18, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]