دو و چهار
امشب اگه این پستو ننویسم می ترکم آخه...
در طول هفته از شدت بی برنامگی تو خونه سماق می مکم اونوقت امروز در آن واحد چهار جا دعوت می شم که به ندرت (ماکزیمم سالی یکبار) پیش میاد!
!) گردهمایی بچه های کلاسمون (دبیرستان). از کل کلاسمون 10 نفر بیشتر در ایران نمونده اند.هر از گاهی که چگالی بچه هایی که تابستون به ایران میان میره بالا با هم دیگه قرار می گذاریم و همدیگرو می بینیم. اول بام تهران بعدشم خونه یکی از بچه ها جهت قر ریزون و صرف پیتزا
2) گردهمایی بچه های گروهمون در دانشگاه به دعوت استاد راهنما مهربونه (نفس) جهت گرفتن عکس دسته جمعی برای سایتمون
3) دعوت به شام از طرف مهمون فرانسوی شرکتی که چند سال پیش اونجا کار می کردم. قیافه من دیدنی بود وقتی بچه ها گفتند که هنوز منو یادش میاد و اصرار داره که برم! کمی (زیاد!) ذوق زده و تا قسمتی حیرت آلود!
4)مهمونی خونه یکی از فامیل هامون که از دوازده نفر حاضر در مجلس، پنج تاشون جراح بودند و قرار بود برای این پای وامونده من تصمیم نهایی را بگیرند.
بعلت اینکه نمی تونستم تابع موج ام را در سرتاسر تهران (زعفرانیه، آزادی، فرمانیه، سعادت آباد) گسترده کنم مجبور شدم که منطقی تصمیم بگیرم و متمرکز تر عمل کنم. بنابراین شماره 2 و 4 را انتخاب کردم.
نتیجه گیری اخلاقی: بین علما بر سر عمل جراحی، استفاده از لیزر، آمپول دردناکه و اینکه بکل بی خیالش بشم بحث در گرفت و آخرش معلوم نشد تکلیف چیه! فقط اینو فهمیدم که وضع پام خرابه ... خیلی هم درد داره...
[Wednesday, September 13, 2006]
[