ز ن ز ی ب ا س ت

در جلسه قبلی فیلم بینی که من در تهران نبودم بچه ها فیلم "مهر هفتم" (The seventh seal) جناب برگمان را دیده بودند. طبق برنامه همیشگی، در اول هر جلسه در مورد فیلم دفعه قبل بحث و صحبت می کنیم و هرکسی اگه مطلبی را فراهم کرده باشد به بقیه منتقل می کند. چون غایب بودم فیلم را دیروز از بچه ها گرفتم که رایت کنم و در خانه ببینم، منتها به علت گیج بازی های مبسوط همیشگی ام فیلم "پی" را به جای آن رایت کردم. با اینکه فیلم را ندیده بودم، باز از رو نرفتم و از اینترنت مطلب جمع آوری کردم و سر جلسمون رفتم. سرتون را درد نیارم از بین تمام کسانی که حضور داشتند فقط من بودم که در مورد فیلم مهر هفتم صحبت کردم و دونه دونه حرکات بازی شطرنج موجود در فیلم را تفسیر کردم! :)) که در آخر این شیرینکاری تفسیر فیلم بدون دیدن آن، تبدیل به جکی در میان دوستان شد.

+

"همه چيز در باره مادرم" (All about my mother) به کارگردانی جناب پدرو آلمادوار (Pedro Almodovar) اسم فیلمی بود که امروز دیدیم. رنگ های تند به کار رفته در فیلم و موسیقی زیبایش کاملا حس اسپانیایی بودن فیلم را منتقل می کرد. قبلا فیلم Talk to her را از این کارگردان دیده بودم. می شه گفت این دو فیلم از جهاتی شبیه هم بودند. "همه چیز در باره مادرم" فیلمی بود در بزرگداشت زن و تقدیم شده بود به تمام زن ها، مردهایی که زن بودن را انتخاب کرده اند و در آخر به مادر کارگردان. فيلم ديدی انسانی به تابوهای جنسی ، به فحشا ، و به زن بودن دارد. شوخی های زنانه ای که تو را به نهايت می خندانند و غم های زنانه که تو را تا نهايت می گرياند. شخصیت محبوب من در این فیلم زنی فاحشه بود که به قول خودش خوشحال بود از اینکه وجودش به مردها لذت می بخشد. منو شدیدا یاد شخصیت مارگارت در کتاب "سیمای زنی در میان جمع" نوشته هاینریش بل می انداخت. احساس کردم آلمادوار هم همان دید خاص هاینریش بل که نمی دونم آن را چه بنامم (مقدس، معنوی، ایثار...؟) را نسبت به فاحشه ها دارد. (راستش خیلی وقته دلم می خواد در مورد فاحشگی در اینجا بنویسم. بخصوص بعد از دیدن فیلم ده کیارستمی عزمم جزم شد ولی فکر کنم هنوز موقعش نرسیده، چون می ترسم نظریاتم باعث دردسر بشه !)
در آخر بطور خلاصه بعد از دیدن این فیلم می شه گفت : ز ن ز ی ب ا س ت (این تیریپ را هم از وبلاگ نایتلی دزدیدم که در مورد فیلم ساعت ها نوشته بود! :D )

+

یکی از دیالوگ های باحال فیلم این بود. (یا یک چیزی با همین مضمون)

"هنرپیشه تاتر (هومر) : در زندگی تنها چیزی که دارم سیگار است.
مانوئلا: تو چیزهای دیگری هم داری مثل موفقیت
هنرپیشه تاتر (هومر): موفقیت دارم ولی موفقیت مزه و بو ندارد! "

من سیگاری نیستم ولی هر از گاهی دوست دارم سیگار بکشم که پریودش می تونه از 8 ماه تا دو هفته باشد. امروز دلم خیلی سیگار می خواست. تقریبا تمام آقایون (و خانم هایی که سنشون بالاتره) سیگار می کشیدند. هیچ کدوم از دخترهایی که هم سن من هستند سیگار نمی کشند و اون وسط اگر من سیگار می کشیدم خیلی تابلو می شد. اصولا در چند حالت در جمع سیگار می کشم.1) پهلوی کسانی که باهاشون خیلی راحتم.2) پهلوی کسانی که مهم نیست در موردم چی فکر کنند.3) پهلوی کسانی که بطور کامل منو می شناسند و سیگار کشیدن یا نکشیدن من تاثیری در قضاوتشون در مورد من نمی کند. آدم cool ای هم نیستم که در برابر قضاوت همه آدما در مورد خودم بی تفاوت باشم بخاطر همین چون اکیپ توصیف شده جزو هیچ کدوم از دسته های بالا قرار ندارد، دیالوگ بالا تو ذهنم موند!

[Friday, August 11, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]