جاودانگی و مرگ از نوع مسخره
امروز به افتخار دوستمون که از فرنگ اومده تصمیم گرفتیم که به یاد ایام قدیم بریم درکه و صبحانه بخوریم. در یک گوشه از جاده باریک چند تا خر با کلی بار ایستاده بودند که هر کدومشون با وجود بارهای پشتشون عرض جاده را می گرفتند. صاحباشون که چند تا پسر محلی جوون بودند تا ما را دیدند احتمالا کرمشون عود کرد و خرهای زبون بسته را به طرف ما با سرعت راه انداختند. دوستم کم مونده بود که به ته دره بیفتد! رنگش عین گچ سفید شده بود. بعد که حالش جا اومد گفت:"چه مرگ مسخره ای در انتظارم بود!" تصور کنید دوستای آلمانیش بپرسند فلانی کجاست؟ چرا دیگه برنگشت؟ بعد در جواب بشنوند که فلانی وقتی رفته مملکتش، خرها هلش دادند ته دره! مرگ از نوع مسخره...
اینجا بود که یاد تیکو براهه و جاودانگی مسخره اش* افتادیم و خندیدیم.
*تیکو براهه منجم بزرگی بود، اما آنچه را که امروز از او بخاطر داریم این است که در جریان یک مهمانی شام در دربار امپراتور خجالت کشید به مستراح برود، در نتیجه مثانه اش ترکید و همچون شهید شرم و شاش به جمع جاودانان پیوست. او وارد یکنوع جاودانگی شد که می توان آن را مسخره نامید. "از جاودانگی کوندرا"
+
پیغام خصوصی:
Zenith جان جواب ایمیل ام را لطفا زودتر بده و شماره موبایلت را برام بفرست، فردا با بچه ها جمعیم می خوایم بهت زنگ بزنیم. اون شماره ای که به دکتره دادی اشتباهه! حیف که این دفعه در درکه نبودی تا با ماشینت (رخشت) ما را سورپرایز کنی. :*