نامه ای برای عزیزترین دوستم
نگرانتم. هممون که اینجاییم نگرانتیم. الان بغض گلوم را گرفته. لعنت به این خراب شده که باعث شده همه در به در بشن. انگار یکی ماهارو تو مشتش گرفته و توی کره زمین پرت کرده. سکوت می کنم چون نمی دونم چی بگم. سکوت می کنم چون اگه چیزی بخوام بگم بغض گلوم می ترکه. سکوت می کنم چون نمی تونم با وجود دوری حس هام را منتقل کنم. سکوت می کنم چون دلم می گیرد وقتی نمی تونم بغلت کنم و با نوازش آرومت کنم. سکوت می کنم چون با میل زدن نمی شه تمام حرف هارو زد. سکوت می کنم چون از هیچ چیزی خبر ندارم و اطلاعاتم خیلی ناقص است. سکوت می کنم چون نمی تونم بگم بیا تو آشپزخونمون یک چایی داغ بهت بدم تا حالت جا بیاد.با لیوانامون بریم تو بالکن و بیرون را نگاه کنیم و کمکت کنم تا با آرامش تمام چیزا رو تحلیل کنی. سکوت می کنم چون نمی تونم با گوش دادن به حرفات غم دلت را سبکتر کنم و با لودگی هام برای یک لحظه هم که شده خنده را به لبهات بیارم. دارم دق می کنم...منو ببخش اگه دوست خوبی نیستم. منو ببخش که در کنارت نیستم.خیلی دوستت دارم. مواظب خودت باش.

[Tuesday, August 08, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]