خداحافظ آونگ فوکو
بعد از دفاع قرار شده بود برای کار کردن روی یک پروژه جدید که تلفیقی از کار خودم و کار یکی از دانشجویان دکترا بود بازم برم دانشگاه. امروز بعد از دودلی های فراوون که دقیقا تا دم در دانشگاه گریبانگیرم بود گفتم نمیام و یک نفس عمیق کشیدم! دقیقا توی یک مرحله ای هستم که می خوام دورو برم را خلوت کنم و تصمیم بگیرم. از اینکه دیگه دانشگاه نمی رم زیاد ناراحت نبودم تا لحظه ای که شروع کردم به خالی کردن کمد کوچکم تا به یکی از بچه ها تحویلش بدم. بعد از اینکه دو تا زونکن مقاله ها را که رو بودن بیرون آوردم تازه فهمیدم که چقدر خرت و پرت تو این جای کوچک جا داده ام. مسواک و خمیردندان، 4 تا دفتر یادداشت رنگ و وارنگ مربوط به گزارش های کاری روزانه ام و یک عالمه چرکنویس محاسباتی، بسته های کافی میکسی که در یدونه اش باز شده بود و نصف اش کف کمد ریخته شده بود، پد ،40 صفحه از کتاب زواردر رفته فایمن که فکر می کردم گمش کرده ام، یدونه آینه کوچولو، استن و پنبه، سی دی های مربوط به بک آپ data هام، چند تا جلد خالی کیت کت، یک کیسه پر از قرص های افسردگی که وجودشون در اون دوره از زندگی ام را فراموش کرده بودم. وقتی به کیسه خیره شدم بی اختیار دستم را روی معده ام گذاشتم و به یکی از عوامل اصلی معده دردهای الانم و دکتر مربوطه لعنت فرستادم!

[Wednesday, May 31, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]