Paris Texas

ایندفعه فیلم "پاریس تگزاس" به کارگردانی ویم وندرس که آلمانی است را دیدیم که در سال 1984 جایزه فستیوال فیلم کن را به خودش اختصاص داده. متاسفانه چون خونمون مهمون داشتیم مجبور شدم که زود برگردم و بخش بحث و نقد فیلم را از دست دادم. این فیلم به طور عجیبی منو یاد رمان "آمریکا" کافکا که با مرگ کافکا ناتمام می موند، انداخت. سبک نوشتن کتاب آمریکا تا حدود زیادی با بقیه کتاب های کافکا تفاوت دارد. برخلاف دیگر آثار فرانتس کافکا، از جمله محاکمه و قصر که با آهنگی دراماتیک به پایان می‌رسد، کتاب آمریکا یک جور میل نهفته به خوشبختی و آرامش و کمال دارد. یادمه وقتی می خوندمش جاهایی بود که کارل قهرمان رمان خراب کاری می کرد. تا ذهن خواننده می خواست آشفته بشه سریعا یک اتفاقی می افتاد که جبران می کرد و یک جور اطمینان و آرامش را منتقل می کرد. این فیلم هم همینجوری بود. در مقایسه با فیلم های پیچیده ای که تا حدودی ذهن را آشفته می کنند و بهم گره می زنند این فیلم اصلا آدمو اذیت نمی کرد. به قول یکی از دوستان وندرس کارگردان مهربونیه. انگار وندرس اونقدر به زیبایی جنبه های مختلف فیلمش اطمینان دارد که احتیاجی نمی بیند که بیننده را اذیت کند! هر صحنه فیلم یک پوستر زیبا بود که دوست داشتم مدتها بهشون خیره بشم. رنگ هایی تو مایه های آبی و زرد مورد علاقه من. متاسفانه تو اینترنت عکس خوبی را که توصیف گر باشد پیدا نکردم که اینجا بگذارم. راستش، اول که اسم فیلم را گفتند اصلا انتظار چنین فیلمی را نداشتم. سکانس اون اتاقا را که با آینه جدا شده بودند و سکانسی که دیوونه هه کنار پل داد می زد را خیلی زیاد دوست داشتم. موسیقی اش هم خیلی خوب بود. خیلی گیتار بود یعنی موسیقی بود که به گیتار جلوه دیگه ای می داد.* وقتی خونه برگشته بود با چشم خریدار به گیتارم که به کتابخونه تکیه داده بود، نگاه می کردم!

*مثلا شنیدین می گن فلان مرده قیافش خیلی مردونه است. خیلی گیتار بود هم یک چیزی تو همین مایه هاست! ;)

+

ویم وندرس فیلمی دارد با نام پاریس تگزاس . اولین چیزی که به ذهن متبادر می شود اینست که با فیلمی جاده ای سر و کار داریم که از پاریس تا تگزاس را به تصویر می کشد . اما این نام از دیالوگی از فیلم گرفته شده است، وقتی یکی از شخصیت ها در مورد زمینی صحبت می کند که در تگزاس قرار دارد و عکسش نیز همراهش است و می گوید پدرش همیشه می گفته اینجا پاریسٍ تگزاس است.(+)

+

راستی موقع برگشتن تا قسمت زیادی از مسیر متوجه نشدم که ترمز دستی بالاست! می دیدم ماشین به زور راه میفته ها ولی بازم دوزاری ام نمیوفتاد! بعد می گم چرا برای ما جک می سازن! :)) تازه ساعت 9 شب با چراغ های خاموش تا خونه رانندگی کردم!

[Thursday, May 04, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]