خداحافظ گاری کوپر
قدیما وقتی کتابی را می خواندم که خوشم میومد ناراحت می شدم که چرا زودتر اونو نخونده بودم ولی حالا وقتی کتابی را می خوانم که ازش خوشم میاد خوشحال می شم که خوب شد قبلا اونو نخوانده ام! کتاب "خداحافظ گاری کوپر" هم از اون کتابایی بود که از خوندنش لذت بردم و ذوق می کردم که خوب شد که تا حالا نخواندمش. زبان نویسنده اش منو یاد "سلین" می انداخت.منتها تندی و بدبینی و بددهنی اش خیلی کم رنگ تر بود.
یکی از دغدغه های شخصیت لنی در رمان خداحافظ گاری کوپر ، دغدغه زبان است. لنی با کلمه ها میونه ای ندارد. اعتقاد دارد کلمه ها دشمن شماره یک بشرن. چون همه جور می شه پس و پیششان کرد و بهش می گن ایدئولوژی. زبان کلمات همیشه مال دیگران است. میراثی که روی سر آدم خراب می شود. کلمات حکم پول تقلبی را دارند. لنی که آمریکایی است دوست دارد با کسانی رفاقت کند که یک کلمه هم انگلیسی نمی دانند. به همین دلیل روابطشان با هم بسیار خوب است. وقتی طرف مقابل هم زبان می شه. فورا دیوار زبان بینشان بالا می ره. دیوار زبان وقتی کشیده می شود که دونفر به یک زبان حرف می زنند. آن وقت دیگر مطلقا نمی توانند حرف هم دیگر را بفهمند.
یک بار لنی با دختری به نام تیلی دوست شده بود. "تیلی جز آلمانی سوئیسی و فرانسه زبانی بلد نبود. و لنی هیچ یک از این زبان ها را نمی دانست. به علت این حجاب بی زبانی که میانشان کشیده شده بود. منظور هم را خیلی خوب می فهمیدند. در زمینه روابط انسانی از این بهتر نمی شد تصور کرد. اما دخترک به او حقه کثیفی زده بود. صفحه های لینگافون را خریده بود و پنهانی زبان یاد می گرفت تا اینکه یک روز، بی آنکه لنی آمادگی داشته باشد، ناغافل زرتی شروع کرده بود انگلیسی حرف زدن. این کار او مثل مشتی بود که توی صورت لنی زده باشند. کلک روابطشان کنده شده بود. " و در ادامه از زبان لنی می گوید " مخترع روش لینگافون دشمن بشر بوده. حجاب بی زبانی را دریده. توی روابط شیرین عاطفی را خراب کرده و زیباترین ماجراهای عاشقانه را بهم زده. او از آنجور آدمهایی بود که به هیچ چیز احترام نمی گذارند. لابد حالا هم دستهای کثیفش را از خوشحالی به هم می مالید، زیرا یک کانون عشق دیگر را خراب کرده بود!"
لنی سرباز آمریکایی است که از ویتنام فرار کرده و به آغوش کوه های آلپ پناه آورده و برای خودش اسکی می کند. به قول خودش از مسائل آمریکا فرار کرده. در جواب دوستش وقتی که به لنی یادآوری می کند که اروپا هم مسائل و مشکلات خاص خودش را دارد می گوید: " البته ولی تا وقتی که انگلیسی حرف نمی زنن مساله هاشون به من کاری ندارد. من سه کلمه فرانسوی بیشتر بلد نیستم. حالا بگذار تا دلشون می خواد مساله هاشون را حرف بزنن!"
برای لنی هیچ چیز ارزش اعتقاد داشتن را ندارد. از تمام ایدئولوژی ها و مسائلی که افراد بشر خودشون را با اونا درگیر می کنند پرهیز میکند. و می گه وقتی از تمام این چیزها خودت را کنار بکشی می شه "آزادی از قید تعلق". تنها اکسیری که لنی به اون اعتقاد دارد. "یعنی نه طرفدار کسی هستی، نه ضد کسی، همین!"
دیدن احساسات و تفکر لنی برای بعضی ها منبع اضطراب می شه و برای بعضی های دیگر سرچشمه آسایش فکری. برای من از نوع دوم بود!
یک روز یک بنده خدایی (مارگوت بیکل) یک شعری گفت به این مضمون : " سکوت سرشار از ناگفته است، از حرکات ناکرده و اعتراف به عشق های پنهان و شگفتی های به زبان نیامده، در این سکوت حقیقت ما نهفته است، حقیقت من و تو" آدم وقتی این شعر را می خواند اونقدر غرق احساسات و لطافت شعر می شه که به پیام های دیگری که شعر می خواد برسونه فکر نمی کند!

+

آیا لنی یک آنارشیست است؟

+

پیشخوان نت و خداحافظ هاکلبری فین

[Friday, May 19, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]