کاشانه نصفه هفته ای
دیروز کوله جدیدم را برداشتم و راهی شدم. می خواستم برای آخرین بار شب را اونجا بمونم. می خواستم در حالی که Shine on you crazy diamond گوش می دم به آسمون پر از ستاره کویر خیره بشم. می خواستم برای بار آخر تو اتاقم راه برم و در کمداشو باز کنم. می خواستم بازم توی اون آشپزخونه کوچولو ظرف بشورم و در حالی که آشغال های توی سینک را جمع می کنم غر بزنم. می خواستم ته اون راه روی دراز روی سکوی جلوی پنجره همونجایی که ساعتها می نشستم یا با گوشی ام حرف می زدم یا گریه می کردم، بشینم و رفت و آمد بچه ها نگاه کنم. اما اونقدر خسته بودم که وقتی رسیدم بیهوش شدم و خوابیدم.
واژه که تسکین نمی دهد
دستمال که اشک را نمی زداید
[Tuesday, May 09, 2006]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot