امیلی با چشم هایش سعی می کرد اورا در خاطره اش در نقطه ای که ترکش کرده بود دوباره پیدا کند. ولی او دیگر آنجا نبود. در خاطره اش جابجا شده بود.
برای یک لحظه حالت تعلیق مسخره ای پیش آمد.
برگشت، به او لبخند زد. همانطور که آدم به گذشته اش لبخند می زند.

[Sunday, April 30, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]