مرشد و مارگاریتا
امروز کتاب "مرشد و مارگاریتا" نوشته بولگاکف را تموم کردم. به احتمال زیاد این کتاب را همه کتاب خوان ها تا حالا حتما خوانده اند و مثل من تاخیر فاز ندارند.هووم! خیلی ازش خوشم اومد. فکر کنم در این دو سال اخیر بعد از سفر به انتهای شب سلین از هیچ کتابی انقدر لذت نبرده بودم. دقیقا وقتی که تموم شد برگشتم تا مقدمه کتاب را بخوانم. در صفحه اولش یکی از معروفترین جملات فاوست گوته را نوشته که فکر کنم موقعی که فاوست را می خواندم اونو تو وبلاگم نوشته بودم. حالا چه اشکالی دارد دوباره می نویسم."سرانجام بازگو کیستی ای قدرتی که به خدمتش کمر بسته ام.قدرتی که همواره خواهان شر است اما همیشه عمل خیر می کند." حالا که کتاب مرشد و مارگاریتا تموم شده چقدر این جمله بازم بنظرم خدا اومد.
می دونین عاشق اون قسمتی از کتاب (تقریبا اواسطش) شدم که می خواد وارد نیمه دوم داستان بشه و مارگاریتا را معرفی بکنه و می گه :"خواننده همراه من بیا!" داشتم فکر می کردم بولگاکف در اون لحظه ای که این جمله را می نوشته چه احساسی داشته و تا چه حد می دونسته کتابش ربع قرن بعد از مرگش که چاپ می شه، جزو یکی از درخشانترین آثار ادبی بحث برانگیز می شه و آدم های مختلف از ملیت های متفاوت که کتابش را می خوانند واقعا با لذت تا آخر کتاب همراهش می رن. بازم بحث جاودانگی. خوش به حال جاودانه ها.
کنجکاو بودم بدونم تا حالا این کتاب را کسی رو صحنه برده یا نه؟
[Sunday, April 09, 2006]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot