فرهنگ شادی
هر از گاهی با دوستان فرنگ رفته قرار چت گروهی می گذاریم. این دفعه اوایل صحبتمون هممون یک جوری سکوت کرده بودیم. احساس کردم هممون از صحبت کردن در مورد احساس های درونی خودمون و زندگی خصوصی مون فرار می کردیم. من که حالم خیلی گرفته بود. بخصوص تنهایی سینما رفته بودم. سرم درد می کرد، فیلم چهارشنبه سوری هم حسابی حالمو گرفته بود و وقتی پیاده بخونه بر می گشتم زیر بارون خیس شده بودم. احساس گربه ای ای را داشتم که تنهایی کنار خیابونه. سردشه و ماشین ها وقتی از کنارش رد می شن آب گل آلود روش می پاشن! خلاصه این از حال و روزگار من. بقیه هم اوضاعشون مشکوک به نظر میومد!
یکی از دوستام که در هند دانشجوی دکتراست،حرف جالبی زد که من واقعا بهش اعتقاد دارم. می گفت که برای هر ایرانی لازم است که مدتی تو هند زندگی کند تا اینکه ببیند که آدما می تونن با نداشتن خیلی چیزا، با فقر زیاد بازم احساس شادی بکنند و روحیه خوبی داشته باشند. اگر دقت کرده باشین، وقتی از دوستامون یا دورو بریامون می پرسیم چطوری؟ همه یا نق می زنن یا فحش به شرایط زندگیشون می دن یا اگرم بگن خوبن ته صداشون پر از بی حوصلگی و غم است. اصلا انگار از گفتن خوبیم یا اوضاع بر وفق مراده، احساس گناه می کنن یا می ترسن کسی چشمشون بزنه یا دوروبریاشون پررو بشن! دوستم می گفت مساله تفاوت فرهنگ است. انگار تو فرهنگ ما غم جا افتاده و مردم هند اصولا شادی تو فرهنگشونه. مناعت تو طبعشونه و با کم زندگیشون می سازن و شاد هستن. دوستم از چند تا بچه خیابانی عکس گرفته بود که برام فرستاد. می گفت تمام هند پر است از کسایی که مشکلشون اینه که شب کجا بخوابن یا چجوری شکمشون را سیر کنند اما اگر به صورتشون نگاه کنین همیشه لبخند بر لبانشونه و وقتی می خندن شادی از ته چشمشون پیداست.
+
حالا که صحبت از هند شد، یادم افتاد بپرسم کسی کتابی که شامل نامه های رومن رولان و گاندی است را خوانده ؟ در کتاب "این است مذهب من" جناب گاندی، چند تا از نامه های گاندی و تولستوی هست ولی شنیدم سری نامه های ردوبدل شده بین رومن رولان و گاندی چیز دیگه ای است.