ویژه نامه قبل از عید
فقط رافونه 2
عرض شود خدمتتون که همه خونه ما تکونده شده بود الا اتاق من.از اونجایی که از جناب جمشید خان که هفته ای سه بار راه پله های خونمون را می شوره و نمی دونم رو چه حساب کتابی به من خانم دکتر می گه وقت قبلی نگرفته بودیم بنابراین بعد از "د" نفهمیدیم چی شد که دیدیم یک عدد رافونه 2 (مخصوص شستن دیوارها) تو یک دستم و یک عدد من (مخصوص شستشوی موکت کف اتاق) تو اون یکی دستمه تا اینکه دیشب کارم تموم شد. من که کلی ادعام می شه که آدم تمیز و مرتبی هستم تازه دیروز فهمیدم که چقد اتاقم بخصوص کمدهام احتیاج به vibration ( لطفا با تلفظ فرانسوی بخونینش) داشتن . بعد از بیرون ریختن سه کیسه زباله خرت و پرت و لباس و پاس دادن چند ردیف کتاب به ابوی جان جهت جاسازی آنها زیر تخت و ردیف های پشتی کتابخونه اش کلی اتاقم سبک شده و بوی آب می ده.

سمنوی عمه لیلا شعبه ندارد!
اصولا عیدی را که قبلش تجریش گردی نکرده باشم را برسمیت نمی شناسم. امروز صبح اون پلیور آبیمو تنم کردم (که بخاطر رنگش دو تا عمله ازم پرسیدن ببخشید خانم شما استقلالی هستین و بعدش زدن زیر خنده؟!!) کیفم را یک وری انداختم رو شونم و در حالی که دستامو تکون می دادم راهی تجریش شدم. اول رفتم تا از بانک سامان زعفرانیه پول بگیرم تا با خیال راحت خاک بر سر پولام بریزم که دکتر مانی عزیز را دیدم و کلی چاق سلامتی کردیم. دل دوستان فرنگ رفته بسوزه، کلی امروز تجریش عید شده بود. از بازارچه کیش به پایین دستفروش ها غوغا کرده بودند. از سبزه و ماهی و سمنوی عمه لیلا گرفته تا کراوات و لباس زیر زنونه وسط پیاده رو ولو بود! یک جور اسباب بازی شبیه دو تا ساچمه بهم چسبیده بود که بهش زنبورک می گفتن. باید می انداختیش بالا بعد که پایین می اومد ویززززز صدا می داد! متاسفانه فرصت نشد به قوانین فیزیکی حاکم بر زنبورک که باعث پدید آمدن اون صدای ویززززز می شد پی ببرم! کلی دوست داشتم بخرمش که از اون یدونه موی سفیدم که جدیدنا مفقود شده خجالت کشیدم. بعد از ارضای حس خریدن خرت و پرت و بقول مامانم آت و آشغال بسمت سینما آستارا رفتم تا ببینم اگه فیلم چهارشنبه سوری را دارد یک عدد پیراشکی از کاسکو بگیرم و بدیدنش برم که تو راه چند تا از دوستام را دیدم . بعد از کلی ذوق و بغل و بوس کردن راهی اسکان شدیم تا ناهار بخوریم. تا یادم نرفته بگم سمنو فقط سمنوی زاهدی واقع در کوچه زغالی ها .

چرا پرتقال ها ریزن؟
در حال نوش جان کردن ناهارمون بودیم که جلوی پایتخت بین راننده تاکسی ها دعوا در گرفت که اوقاتمون را تلخ کرد. شبه عیدی یکیشون اون یکی را تا می خورد کتک زد. داشتیم تصور می کردیم که شب مرده آش و لاش، خسته و کوفته می ره خونه. زنش هم از همه جا بی خبر با صدای زیر شروع به غرغر و دعوا می کند که چرا پرتقال هایی که گرفتی ریزن یا چرا تخمه نگرفتی که مرده با کمربند بقصد کشت می افته بجونش. درسته زورش به اون یکی نرسیده ولی زورش به زنش که می رسه!

شهر کتاب
انگار آیه اومده که من هر وقت از خونه درمیام سر راه باید یک سری به شهرکتاب نزدیک خونمون بزنم. بعد از خرید چند تا کتاب و کارت پستال به عنوان عیدی برای برو بچز بالاخره برگشتم خونه.

Home alone!
بقول دکتره دیگه سن ما به حدی رسیده که باید برای دونفر دیگه تعیین تکلیف کنیم و دیگه تحمل و طاقت بکن و نکن بقیه را نداریم. بنابراین امسال تصمیم گرفتم که با پدر و مادر عزیز به سفر نرم.برخلاف تصورم اصلا اصرار نکردن که باهاشون برم. احتمالا به اونام بدون حضور من بیشتر خوش می گذره! برنامه ام اینه که بخورم و بخوابم و فیلم ببینم و کتاب بخونم و موسیقی گوش کنم و خستگی در کنم و دیگر هیچ! البته باید بطور جدی فکر کنم که در سال جدید می خوام چی کار کنم! ماندن یا رفتن، مساله این است!
راستی چند روز پیش هشت تا فیلم از تارکوفسکی را از یک بنده خدایی که فکر کنم تو رودرواسی گیر کرد گرفتم. منم برای اینکه ثابت کنم بچه خوب و خوش قولی هستم از صبح تا عصر رایتشون کردم و فیلمارو بهش برگردوندم.

از دوستان عزیر تقاضا می شود که اسم فیلم یا کتاب پیشنهادیشون را برام تو کامنت دونی بگذارند. :*

[Sunday, March 19, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]