کتاب بازی
کتاب بازی فقط شامل خواندن کتاب نمی شه. قبل و بعدی دارد که بعضی وقتا لذت قبل و بعدش از خود فرآیند خواندن بیشتر است. فرآیند اولیه کتاب بازی شامل خرید کتاب است که بنابر آنالیزهای آماری این مرحله اکثرا در اوایل هر ماه اتفاق می افتد و هرچقدر محیط کتابفروشی آرامش بخش تر و کتابفروش ها سلیقشون نزدیک تر باشد، کتاب های بیشتر و بهتری خریداری می شه.اکثرا به شهر کتاب نزدیک خونمون می رم و اکثر اوقات با چند تا کتاب میام بیرون. با محیطش راحتم و یکی از صاحباش (که ارادتم بعد از اینکه ده فرمان کیشلوفسکی را ازش گرفتم نسبت بهش بیشتر شده)، سلیقه من دستش اومده و کتاب های خیلی خوبی را معرفی می کند. یک میز گرد کوچولو هم دارد که می شه نشست پشتش و با راحتی صحبت کرد و در آخر با آرامش از بین کتابای کاندید چندتاشون را انتخاب کرد. البته بعلت مرض شهوت خرید کتاب،اگر عامل بازدارنده ای به اسم قلت پول وجود نداشت دیگه کار به انتخاب نمی کشید و احتمالا کتابفروشی را خالی می کردم!

حالا نوبت به خواندن کتاب می رسد که هر چقدر مشغله کاری بیشتر باشد خواندن کتاب بیشتر می چسبد. همیشه سر امتحانام فیلسوف و ادیب و شاعر و عارف و … می شم و هوس خواندن انواع کتابا به سرم می زند! یک کاری که خیلی ها درک نمی کنند این است که مقدمه اش را بعد از اینکه کتاب تمام شد می خوانم و دوست ندارم نظر واضح کسی را قبل از خواندنش بشنوم. اصلا دلم نمی خواد هیچ خط مشی فکری قبل از خواندن کتاب بهم منتقل بشه . می خوام خودم اولین کسی باشم که نظراتم را راجع بهش می دم.سالها پیش که برای اولین بار کتاب صدسال تنهایی را خواندم نمی دونستم که رئالیسم جادویی چیه و هیچ وقت لذت مواجه شدن با این سبک،خواندن این کتاب و دراومدن شاخ هام وقتی همه دهکده دچار مرض بیخوابی شدند را فراموش نمی کنم.

مرحله آخر که بنظرم لذت بخش ترین قسمت این پروسه است شامل گپ زدن با چند تا دوست در مورد کتاب است که می تونه همراه با چایی یا قهوه و دود کردن سیگار باشد. حالا در این مرحله که فکر اولیه خودم شکل گرفته می تونم با بقیه سر و کله بزنم و به حرفها و نظراتشون گوش کنم.بهتر است که تقریبا همزمان کتاب خوانده شده باشد تا همگی در مورد موضوع بطور یکسان حضور ذهن داشته باشند تا وقتی یکیشون به ریزه کاری ای از کتاب اشاره می کند اون یکی مثل ببعی تو صورتش نگاه نکند! (که بارها این صحنه بین من و دکتره پیش اومده!)*

یکی دیگر از لذت های فرآیند کتاب بازی، اشاره به کتاب های خریداری شده یا خوانده شده در وبلاگم است. :D

اول می خواستم "مرگ قسطی" جناب سلین که جدیدا افتخار آشنایی با شاهکار "سفر به انتهای شب" او را داشتم ، بخرم بعد منصرف شدم. بقول دکتره مرگ قسطی را قسطی نمیدن؟

کتابای جدیدی که گرفتم

"مرشد و مارگریتا" (بولگاکف) که چند تا از دوستانم بهم توصیه کردن

"پستچی (آخرین روزهای پابلونرودا)" (آنتونیو اسکارمتا) که پیشنهاد سرآشپز بود. یعنی پیشنهاد کتابفروش محترم. پستچی اسم یکی از شعرهای آرتور رمبو شاعر سمبولیست فرانسه است. اولین بار تو کتاب جاودانگی اسمشو دیدم و بعدها که کلاس فرانسه را ول کردم کتاب شعرشو خریدم و هر از گاهی از کنار تختم برش می دارم و ورق می زنم.

"زندگی واقعی سباستین نایت" (ولادیمیر ناباکوف) که پیشنهاد دوست سرآشپز بود. البته بعد از اینکه از بالا تا پایین من را ورانداز کرد، با احتیاط گفت من سلیقه ایشون را نمی دونم که پیشنهادی بکنم! بعد سرآشپز پادرمیونی کرد و گفت این خانم از خودمونن.کتاب خوانن و سلیقشون مثل ماست. تازه دوست سرآشپز یخش آب شد و با آب و تاب از این کتاب تعریف کرد. تو دلم خندم گرفته بود، گفتم احتمالا به قیافم میومده فهیمه رحیمی بخونم که این آقاهه انقدر با شک بهم نگاه کرد. :))

*هنگام نگارش این پاراگراف فحش دادن زیر لبی به دوستان فرنگ رفته را فراموش نکردم!

[Tuesday, January 24, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]