رابطه سرطانی
دیدین وقتی یکی از نزدیکان عزیز آدم یک مرض لاعلاج می گیرد، آدم چه حالی دارد؟ یک مرض لاعلاج مثل سرطان. از اون بدخیم هاش. اولش باور نمی کند. دست و پاش را گم می کند و عصبی می شه. بیماری را انکار می کند. فکر می کند چون بیمارش عزیز است پس باید یکجوری، به یک طریقی بهبود پیدا کند و دوباره مثل روز اولش بشه فقط به این علت که عاشق بیمارش است. دست به دامن هر دوا و درمونی می شه. عاشقانه به تیمارداری بیمارش می پردازد . دلش می خواد هرکاری از دستش بر می آید انجام بده تا بعد افسوس نخورد که کاش این راهم امتحان می کردم یا اگر این کار را کرده بودم عزیزم خوب می شد. مرض دارد پیشرفت می کند. با هربار نگاه کردن به بیمارش دلش ریش می شود. جلوی چشماش عذابی که او می کشد را سیر می کند. عین یک فیلم دردناک که آدم لحظه شماری می کند که کاش زودتر تموم شه . چه پایانش خوب باشد، چه بد.تحمل دیدن زجر کشیدنش را ندارد. بعد از یک مدت مرض بازهم پیشرفت می کند و تمام وجود بیمار را می گیرد. قسمت هایی از بدنش را خارج می کنند تا شاید بیشتر عمر کند. ظاهر بیمار از شکل طبیعی اش خارج شده است. به سختی می تونه حرف بزنه، شور و حیات سابق درونش مرده است. مثل یک تکه پوست و استخوان افتاده یک گوشه و لحظه شماری برای مرگ می کند. اینجاست که آدم دچار پارادوکس می شود و فکر می کند که بهتر است عزیزش بمیرد یا به این حیات توام با مرگ هر روزه ادامه بدهد. اگر زنده بموند چیزی جز زجر و عذاب هر روزه ندارد و اگر بمیرد دوری اش را چگونه تحمل کند و مرگش را چگونه قبول کند. بالاخره اجتناب ناپذیر اتفاق می افتد.از بخت بدش شاکی می شود و همش با خودش می گه چرا من؟ چرا من؟ سعی می کند جلوی بقیه ظاهر امر را حفظ کند. خودش را قوی و منطقی نشان می دهد. حتی بعضی ها می گویند: چقدر خوب قبول کرده، اصلا عین خیالش نیست. تا تنها می شود سرش را می گذارد روی زانوهاش و از ته دل زار می زند. مدتی که می گذرد یک نفس عمیق می کشد. احساس گناه می کند وقتی می بیند که انگار از مردنش راحت شده است ولی این حس به این معنی نیست که او غمگین نیست. یادش می کند. سعی می کند قیافه قبراق و سلامت و شاد او را به یاد بیاورد و قیافه رنجور و مریضش را به فراموشی بسپارد. خاطره های خوش را بیاد می آورد و با عناد ناخوشی ها را حذف می کند. حتی با خودش فکر می کند کاش در تصادف مرده بود تا شاهد اینهمه ذلت و رنجش نمی شدم.

حق با او بود وقتی که گفت: "یک رابطه عاشقانه وقتی تموم می شه، آدم فکر می کند که انگار یکی از عزیزاش مرده"

[Sunday, December 25, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]