برای دوستانی که دلشون برای گیج بازی های من تنگ شده!
خیلی وقت بود که هیچ شیرینکاری جدیدی ازم سر نزده بود تا اینکه سق سیاه یکی از دوستان کار دستم داد. امروز که از دانشگاه برمی گشتم به جای تاکسی های شهرک سوار تاکسی ونک شدم و تا دم دمای ونک متوجه اشتباهم نشدم. اما راستش چی بگم تقصیر ما که نبود... (به قول خره تو شهر قصه)
بعد از ماه رمضون یک جیگرکی سر ترمینال تاکسی ها بساط کرده و چنان دودی راه می اندازد که آدم جلوی پاش را نمی بیند. از شانس ما امروز حسابی سرش شلوغ بود و تاکسی ها خرتوخر وایساده بودن. از اونجایی که آستانه شنوایی من یک ذره با گوش سالم فرق می کند ونک را شهرک شنیدم و سوارش شدم. حالا حتما می گین خوب کر بودی، کور که نبودی؟ مگه ندیدی مسیر فرق می کرد؟
عرض به خدمتتون که وقتی سوار تاکسی شدم یکی از اون زوج هایی کنارم نشسته بودند که امتداد سرهاشون با همدیگر زاویه 30 درجه می سازد و غافل از تمام دنیا فکر می کنند تو خونشون کنار شومینه نشستند و ... دیدم گردنم درد می کند و تمام مدت جهت احترام به حقوق عاشقان بی جا و مکان نمی تونم صورتم را به شیشه بچسبونم و بیرون را نگاه کنم بنابراین تصمیم گرفتم چشمامو هم بگذارم و خودمو بزنم به خواب. (عین اون جوکه که رشتیه می گفت: منم که خوابم!)
اینطوری بود که وقتی به ونک رسیدم تازه فهمیدم چه خاکی به سرم شده! وقتی از تاکسی پیاده شدم به شدت با خودم می خندیدم. (عین همون موقعی که عمله ها تو خیابون پسیان سیمان روی سرم ریختند!)
از پسر گل فروش جهت خالی نبودن عریضه چند تا گل رز خریدم و سوار تاکسی های شهرک شدم.

[Saturday, November 26, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]