ریتم های وسوسه انگیز
با خود چنین می گویم:
-من جز این چاره یی ندارم که ذهنم را از تفکر درباره این موضوع که از هر جانب با اشباح و اصوات آزاردهنده احاطه شده ام، باز دارم.
ریتم ها، ریتم ها، ریتم ها...
ریتم ها شکنجه کننده اند، چه ریتم صداها، چه ریتم اشکال، چه ریتم اشیاء...
آنها از هر طرف می آیند و می آیند و می آیند. آنها به هزار شکل تکرار می شوند و تکرار می شوند و تکرار می شوند. ابتدا توجه من به یکی از آنها جلب می شود. چون اصرار می ورزد، با عصبانیت می کوشم توجهم را از آن منصرف کنم. اما ریتم به دنبال من می آید، اصرار می ورزد، پافشاری می کند و کم کم، با آن نظم و آهنگ مرتبش مرا بهیجان در می آورد. احساس می کنم که به دامش افتاده ام و دیگر اسیرش شده ام. انگار چیزی در مغز من با واحدی مساوی، زمان را تکه تکه می کند. می شمارد و قرینه سازی می کند، و مثل حرکت اهرم های یک کارخانه، از ذهن من عبورش می دهد:
یک-دو
یک-دو
کوشش می کنم دست کم آنرا تغییر بدهم، اما نتیجه حاصله از این بیشتر نیست که آن را به این صورت در آورد:
یک-دو–سه-چهار
یک-دو–سه-چهار
با خودم می گویم : " ریتم دو یا چهار گامی است."
ریتم دیگری هم از یک سوی دیگر به حمله آغاز می کند:
یک-دو-سه
یک-دو-سه
باز می کوشم حالا که قادر بدفع آن نیستم، لااقل تغییراتی در آن بوجود آورم که زهر خستگی آورش را بگیرم. اما نتیجه ای جز این بدست نمی آید:
یک-دو-سه
چهار-پنج-شش
یک-دو-سه
چهار-پنج-شش
نه تونالیته اش تغییر میکند،نه ریتم قطع می شود،
نزدیک است فریاد بکشم!
***
بمجرد اینکه از خواب بیدار می شوم، محکومیت من آغاز می گردد. من محکوم به این هستم که حرکت زمان را به یاری"تکرار" های وحشتناکی که اعصاب آدم را تکه تکه می کند، ضبط کنم... این ریتم ها خواه از راه چشم و خواه از راه گوش، راهش را بطرف اعصاب انسان باز می کند و چون قطرلت زهر بر اعصاب آدم می چکد...
اگر چشمت را ببندی، اگر درها و پنجره هایت را ببندی، ممکن است تا چند لحظه آرامش پیدا کنی و نفسی به راحت بکشی. اما نجات قطعی هرگز میسر نیست.
قطرات آب، چکه چکه های یکنواخت آب که از یک گوشه-از دست شویی یا از یک چیز دیگر-چکه، چکه،چکه،چکه با چکه چکه های بی پایانی فرو می چکد...
یا تیک تاک بی رحم ساعتی که تیک،تاک،تیک،تاک،روی بخاری،برای خودش تیک و تاک می کند...
صدای یکنواخت و کشنده زنجره ها...
ویا سوت سوتک رذل و بی حیای بچه سمجی که همه جای دنیا را ول کرده آمده زیر پنجره خانه تان سوت،سوت، توی سوت سوتکش سوت می کشد...
آه، کاش آدم بتواند هرگز توجهش به این چیزها جلب نشود.
اگر چنین فاجعه یی رخداد، دیگر هرگز راه نجاتی باقی نمی ماند.
***
در خیابان ماشین ها مثل رگبار عبور میکنند... عبور آنها خطی آهنین و رنگین و سرسامی در ذهن آدم نقش می کند.
راه آهن با آن ریل هایش... لااقل اگر فاصله این دو تا خط آهنین که انگار تا ابدیت ادامه دارد یکنواخت و یک اندازه نبود، آدم می شد تصور کند که دارد به موسیقی مونوتون بی مزه و بی عمقی گوش می دهد... اما... پناه بر خدا! می گویند هنوز تمدن واقعی بشر، چنانکه باید و شاید شروع نشده است: چه هجوم وحشتناکی!
تمدن ریتم بوجود می آورد... به کجا می توان گریخت!
تمدن، خائنانه و ماهرانه،تکرار ها را اداره می کند:ورود و خروج های دقیق رفتن از خانه به کارگاه یا اداره، و بازگشت از اداره یا کارگاه به خانه...
عبور تگرگ آسای ماشین ها...
تاک تاک تاک تا ک ...
تیک تیک تیک تیک تیک... صدای ماشینها یا ماشین ماشین نویس ها...
وحتی این صدای ناگزیر دریم دام،دریم دام، دام دریم، دام دریم موسیقی هنگامی که برای گریز از خستگی وحشت انگیز ریتم ها به موسیقی پناه می بریم...
حتی لذت های مکرر تغذیه...
حتی لذت های مکرر خفتن و بیدار شدن...
حتی لذت های مکرر عشق های تازه-که اگر چه همیشه تر و تازه است، باز با همان کلمات همیشه شنیده شده"دوستت میدارم" آغاز می شود و با حرکت های مکرر و خسته کننده ئی...
و باز شب های دراز و باز
روزهای دراز...
شب ها و باز روزها...
شب ها،روزها...
شب،روز...
شب...
"آه بس کنید،"
و فریادهای آدمی که دیگر در آستانه جنون است...
همه اینها...
همه اینها...
نوشته:مارسل زاهار (اگر اشتباه نکنم چون اسم نویسنده درست چاپ نشده بود) که در مجله"پله زیر دو فرانس" چاپ شده
+
پایین یکی از کمد های خونمون پر است از کلی چیزای هیجان انگیز. از نامه های قدیمی بگیر تا نقاشی های کودکی برادرم و دفتر مشق کلاس اول من. یک قسمتی اش هم پر است از مجله های قدیمی زمان جوانی ابوی عزیز. امروز بعد از اینکه نتونستم معدود دوستان باقی مانده را اغفال کرده و یک برنامه آخرهفته ای جور کنم به سراغ مجله های قدیمی این کمد رفتم. کلی مطالب خواندنی و جالب پیدا کردم. این داستان را از ماهنامه اطلاعات دانش،هنر و ادبیات اسفندماه 1337 (فوریه 1959 ) پیدا کردم. از خواندنش خیلی هیجان زده شدم و دیدم یک دیوونه دیگری مثل من وجود دارد که چیزی در مغزش با واحدی مساوی، زمان را تکه تکه می کند. می شمارد و قرینه سازی می کند...
راستی قیمت این ماهنامه 20 ریال بوده .
[Thursday, November 24, 2005]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot