همه چیز از یک جوراب شروع شد!
یکی از داستان های کوتاه عزیز نسین حکایت مردی بود که پسر جوانی را نصیحت می کرد و التماس می کرد که ازدواج نکند وگرنه مثل او بدبخت می شود. جریان از این قرار بوده که زندگی خیلی خوبی داشته تا اینکه یکروز برای زنش یک جفت جوراب خیلی گران قیمت و مرغوبی می خرد. یک مدتی می گذرد و می بیند که زنش اون جوراب را نمی پوشد. ناراحت می شود و از زنش جویای علت می شود. زنش با مظلومی می گوید: دستت درد نکند خیلی قشنگ است ولی با این کفش های داغون و پاره حیفم می آید جوراب به این قشنگی را بپوشم. مرد دست زنش را می گیرد می برد کفاشی یک جفت کفش خیلی گران قیمت می خرد. باز می بیند زنش از اونها استفاده نمی کند. ایندفعه زنش می گه با این لباس های کهنه و رنگ و رو رفته نمی شه که اینا را استفاده کنم. خلاصه سرتون را درد نیارم جریان همین طور ادامه پیدا می کند تا برای زنش با بدبختی و قرض لباس زیر و رو و کفش و زیور آلات و لوازم آرایش،... می خرد و کار تا جایی بیخ پیدا می کند که زن دلش خانه و ماشین مدل بالا می خواد. اینجوری می شود که زن قانع و مظلومش تبدیل به زالوی پولهای مرد می شود و مرد کلی زیر بار قرض می رود و دیگر با هم دیگه خوشبخت نبودند. *
حالا همه اینارو گفتم تا جریان خودم را تعریف کنم. چند وقت پیشا من یک گلیم خیلی قشنگ IKEA از دوستم کادو گرفتم و انداختمش کف اتاقم. بعد از اون پرده های اتاقم را عوض کردم و پرده ای خریدم که ست گلیمم باشد. بلافاصله چراغ و آباژور ام را عوض کرده و الانم احساس می کنم که سایر وسایل اتاقم بهم نمیان ،کهنه شدن و از چشمم افتاده اند!
خیلی جالبه همه چیز از اون گلیم شروع شد...
* این داستان را من سالها پیش خوانده بودم، جزییاتش کاملا یادم نیست ولی مضمون به این صورت بود.

[Thursday, November 10, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]