no warmth, not even pride remained
یک طرف ماشین کز کرده، سرش را به کمربند ایمنی تکیه داده و به خط های سفید جاده خیره شده و تعقیبشون می کند. انگار یهویی وا رفته. احساس می کند دو تا لبش سنگین شده اند و با چسب بهم چسبیدن. پاهاشو انداخته روی هم و پایی را که رو انداخته را تکون می ده.می داند هرچقدر جمع و جورتر بشینه کنترلش بر خودش بیشتره. رژ قرمزی که به لباش زده می خواد پا در بیاره و فرار کند. انگار که صورت رنگ پریده اش آن را به عاریت گرفته و بزور نگهش داشته.
وقتی پیاده می شود می داند که پاهایی که لاک قرمز لب پر شده روی ناخناشه با اندوه بیشتری از گذشته در جهان راه خواهد سپرد ولی باز هم از تصمیمی که گرفته است مطمئن است.

[Saturday, October 15, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]