تعلیق و تعلق
می دانی؟
ميان تعلق تا تعليق فاصله به قدر يک حرف است. گاه به قدر يک کلمه، به قدر يک جمله. به همين سادگی از تعلق که نهايت آرامش خاطر است و اطمينان و امنيت، سُر می خوری به قعر تعليق که آخر ناآرامی ست و آشفتگی و بی مکانی. گاه تنها يک جمله ی کوتاه کافی ست تا چندباره و هزار باره رها شوی ميان جزيره ی سرگردانی، بی آن که پايت بر زمين باشد و گم شدنت را سرانجامی.
متعلق که باشی، هميشه جايی هست که حتا پس از هزار توفان بتوان ردت را آن جا جست، نشانت را يافت. معلق که باشی اما، هر توفان با خود می بردت تا هر جا، تا دهليزهای تودرتوی بی روزن بی سرانجام. بی آن که ردی، نشانی، يا پاره ی پيراهنی حتا بر خارهای راه به جای مانده باشد.
می بينی؟
معلق که باشی جامانده هايت را هم باد به تاراج می برد.

و حالا اين من
همين منی که از من به جا مانده، بازی جديدی را ياد گرفته.

حالا ديگر روزها و ماه های زيادی ست که روی لبه راه رفتن را آموخته ام. روی لبه ی جوی کنار خيابان، لبه ی جدول کنار پياده رو.. لبه ی زندگی.. مرز ميان تعلق و تعليق.. مرز ميان هستی و نيستی.
حالا ديگر مدت هاست که روی لبه راه می روم.. روی مرز.
از وبلاگ limerence
+
انگار بعضی از نوشته ها توی مغز استخوان آدم رسوخ می کنن. مدتی ها پیش این پست را در وبلاگ دوستم خوانده بودم. چند وقتیه که با دوکلمه تعلیق و تعلق تو ذهنم بازی می کردم. به مغزم فشار می آوردم که جمله هایش را بیاد بیاورم. چون وبلاگش آرشیو ندارد، ازش خواهش کردم برام بفرستتش.
دوستت دارم هزار تا :*

[Tuesday, October 04, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]