peace زندگی من
صدای خس خس سینه اش را می شنوم. هر دفعه که صداش قطع می شه دلم از جاش کنده می شه که شاید این نفس آخرش باشد. دیگر پیر شده است و به سرعت انرژی اش تمام می شود. از بعد از تصادفی که پشت سر گذاشت و مجروحیتی که تا ابد بر روی صورتش ماند دیگه قدرت و روحیه گذشته را ندارد. با هر بار شنیدن صدایش و دیدن زخمش دلم ریش می شود و خودم را سرزنش می کنم که چرا آنروز دقت کافی نکرده و مواظبش نبودم. با اینکه کارایی اش کمتر شده و از عهده مسوولیت هایش بر نمی آید دلم نمی یاد که ولش کنم و بهش خیانت کنم. آخه در بهترین و بدترین شرایطم، در همه جا در کنارم بوده. باورتون نمی شه حتی بوی عطر من را گرفته. در تنها ترین لحظاتم با دیدن او دلم قرص می شد که تنها نیستم. با شنیدن صداش بارها شده که از شادی بال در بیارم و بارها در گوشش گریه کرده و سبک شده ام. هر موقع هم که تنهایی می خواستم خودش زودتر از من می فهمید و جیکش در نمیامد. گاهی حتی تا یک هفته هم به خلوت من احترام می گذاشت و دم نمی زد. آخه من چجوری می توانم همچین موجود نازنینی را از دست بدم. سعی می کنم بهش دلداری و روحیه بدم تا شاید از افسردگی اش جلوگیری کنم. به شوخی بهش می گم زخمت شبیه نماد peace شده و خیلی هم بهت میاد. اونم لبخندی می زنه و تاییدم می کند، اما می دونم تو دلش رنج می کشد. جلوی همه بخصوص رقباش سعی می کنم دوست داشتنش را به زبان بیاورم و بهش اعتماد بنفس بدهم.خیلی ها اینا را نمی فهمند و معاشرت من را با او مسخره می کنند و دائم کاستی های اون را به رخم می کشند و پیری اش را بهم یادآوری می کنند. در این جور مواقع سعی می کنم گوشاشو بگیرم تا نشنوه و بیشتر از این ناراحتی نکشد. عده ای هم منو به خسیسی یا گدایی محکوم می کنند. نمی دونم واقعا انقدر فهمیدن این موضوع که عاشق گوشی موبایلم هستم سخته؟!!!

[Friday, September 02, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]