ُSlowness
روی نیمکت دانشگاه نشسته ام. پیرمرد باغبان با خط های عمیق در چهر ه اش که ناشی از در معرض آفتاب بودن های متوالی است، مشغول کندن علف های هرز است. برخلاف اخم های صورتش دو چشم مهربان زیر ابروان پر پشتش حاکی از صبر و عشقی است که به کارش می ورزد. همیشه احترام خاصی برای باغبان ها قائل بوده ام. نوعی تم آهستگی در نحوه کارکردنش جریان دارد که مجذوبم می کند. ساندویچ ام را که با عجله می بلعیدمش به کناری رها می کنم و خیره به فواره روبرو که مثل دامن زنی در حال رقص والس، می چرخد چشم می دوزم . پاهایم را جمع می کنم تا خیس نشوند و لحظه ای خود را رها می کنم.

به تصویر اسیر شده خود در لوپ شتابی روزافزون در طول روز می اندیشم. فکر می کنم به جایی که آهستگی از بین رفته است. به جایی که حتی برای مست شدن و عشق ورزی سرعت و تعجیل جانشین آهستگی شده و تمام زیبایی ها و ظرافت ها از بین رفته اند.
وقتی شتاب زیاد می شود فقط می توان در شتاب لحظه ای (کنونی) تمرکز کرد. در نقطه ای از محور زمان قرار می گیریم که از آینده و گذشته جداست. "سرعت و شتاب شکلی از خلسه است. "برای فرار از هراسها و دلشوره های گذشته و آینده سرسپرده ایم به خلسه ناشی از سرعت ناب.

"همیشه بین آهستگی و حافظه، فراموشی و سرعت رابطه پنهانی وجود دارد." سرعت را زیاد می کنیم تا به فراموشی پناه بریم. تا جایی فراموش می کنیم که حتی خاطره ای از هفته ای که گذرانده ایم در ذهنمان نمی ماند. وقتی یک هفته در دفترم نمی نویسم، هیچ چیزی به ذهنم نمی رسد و تمام روزهای هفته به صورت کاغذهای سفید همسان جلوی چشمانم رژه می روند.

از روی نیمکتم بلند می شوم. دیرم شده است. خود را برای تسلیم به شتاب کار و همراهی با دونده پر قدرت گذر زمان آماده می کنم...
با تشکر از خالق آهستگی

[Tuesday, August 02, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]