انقلاب- شهرک
هوای درون تاکسی بسیار سنگین و خفه کننده است. بوی زننده ای می آید که مشام هر تازه واردی را آزار می دهد. راننده آرتیست بازی در می آورد و دائما مارپیچ ماشین ها را رد می کند و موقعی که ترافیک است به خیال خودش زرنگ بازی در می آورد و از لاین مقابل می رود. با سرعت که می رود هر لحظه منتظرم که تمام اجزای مختلف پیکان قراضه اش مثل قطعه های لگو از همدیگر فرو بپاشند و وسط خیابان پخش شوند. یک سیستم صوتی توپ توش کار گذاشته که فکر کنم از لحاظ ارزش پولی با قیمت ماشینش رقابت کند.
قیافه و حرکات راننده کاملا منو مشغول به خودش می کند. مردی فرتوت تر از سنش با صورتی خاکستری و فرورفته. تو دماغی غر می زد و اگر بچلونیش شیره تریاک ازش می ریزه! هر سه دقیقه یکبار سرفه های سختی می کرد. زمان سرفه کردنش بقدری مرتب و سر ساعت انجام می گرفت که اگر کسی به آن گوش می داد درست مانند این بود که به زوزه مرتب سگی که در شب مهتاب به ماه پارس می کند گوش می دهد.صدای سرفه های ممتد او واقعا نفرت آور و مشمئز کننده بود. با این اوضاع سیگار هم از دست چپش که در آن واحد کار راهنما را هم می کرد جدا نمی شد. کمربند ایمنی را هم داخل جیب شلوارش گذاشته بود. زیر پایش یک قالیچه انداخته و کفش هایش را در آورده بود. جورابهایش که یک زمانی سفید بوده اند کاملا جلب توجه می کرد. حرکات دستش هنگام عوض کردن دنده خیلی دیدنی بود. انگشت اشاره اش را به صورت قلاب به دور دنده قلاب می کرد و با ظرافت و نرمی و ملایمت تمام که از دست های گنده و کثیف و روحیه نخراشیده اش بعید بود دنده را عوض می کرد. یک حسی به آدم دست می داد که انگار دنده موجود مونثی یه. خیلی کنجکاو شدم که بدانم در زبان فرانسه دنده مونث است یا مذکر؟!
یکی از سگ های بدبخت طبق سنت تاکسی ها روی داشبورد قرار داشت که گردنش با سرعت زیاد نوسان می کرد. هر وقت این سگ ها را می بینم، مخترعش را نفرین می کنم. مطمئنم مسیح به اندازه این سگ ها شکنجه نشده است! فرض کنید از صبح که این ماشین راه می افتد تا شب که خاموش می شود سر این بیچاره یکدم تکون می خورد. یک توده بزرگ مو هم از آینه آویزان بود که اگر خیلی دقت می کردید متوجه می شدید که یک کله عروسک بهش چسبیده!
هنوز به مقصد نرسیده از هم کرایه هاشون را می گیرد. در حین رانندگی از توی داشبورد و جیب بغل کت و پیراهن و زیر صندلی اش، بقیه پول ها را با هر مانوری که فکر کنید جور می کند. انگار از این کار خیلی لذت می برد. آخر خط دستی را می کشد و دستش را محکم روی فرمان می کوبد. صدای دو رگه اش را می شنوم که می گوید: "خیر پیش"

[Thursday, August 18, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]