I've become comfortably numb
به حالت سجده سرم را روی زمین گذاشته ام. با دو دستم به شقیقه ها یم فشار می آورم . سرم با چنان شدتی درد می کند که می ترسم جمجمه ام بشکند. معده ام از طرفی دیگر بنای ناسازگاری را گذاشته. مثل جدایی طلبان آذربایجان و کردستان که خواستار جدایی و استقلال این دو خطه از ایران هستند فکر می کنم که معده و سرمن هم عن قریب است که از بدنم جدا بشوند و روی قالی زیرم، پا در بیاورند و جلویم راه بروند و با دهن کجی جدایی شان را اعلام کنند. معده ام می سوزد انگار که زوزه می کشد. منو یاد صدای جیغ سوت مانند خرچنگ زنده توی آب جوش رستوران چینی ها می اندازد. با دردی کلنجار می روم که مرا در خود می مکد، مثل اسفنجی که آب را می مکد. عین فنری که از دو طرف فشارش داده اند شده ام که همه انرژی پتانسیل ام از سر و معده ام می خواهد بیرون بزند.
در گیر شدن با واقعیت های نمایان شده، نادیده گرفتن یا پس زندنشان و پیش رفتن، کوشش طاقت فرسایی را می خواهد.
این همه جروبحث از توانم خارج است...
این همه درد از توانم خارج است...

[Monday, May 30, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]