لردگان
روی تخت نشسته. نخی را که از توش گل رد کرده را دارد به دو میله موازی تخت آویزون می کند تا گل ها خشک شوند. جدیدا تو خوابگاه مد شده که از محوطه خوابگاه گل ها را می کنند و خشک می کنند بعد تو سبد می گذارند و روش اکلیل می پاشند تا چندش آورتر بشه! این هم اتاقی من هم از تختش گل آویزون کرده. با خنده ای از سر شیطنت و نگاهی که خجالت توشه و سرافکندگی می گه که یک خبر داغ و تازه دارد. ما تو اطاق گوشامونو تیز می کنیم و منتظریم.
پدربزرگش بعد از چهلم مادربزرگش اعلام می کند که می خواهد دوباره زن بگیرد. همونطوری که قبلا گفته بود پیرمرد 72 سال دارد و مثل خود اینها ساکن یکی از شهرک های اصفهانه. مریضه و دستاش می لرزند. هفته پیش بی خبر غیبش میزند. بعد اینا خبردار می شوند که یک دختر 22 ساله را از یکی از دهات لردگان که در چهار محال و بختیاری قرار دارد، گرفته. جمله "دختره را به حجله هم برده" اش تو گوشم می پیچد... شوکه شده بودم. هم اتاقیم همونطوری که با النگوهاش که همیشه دستشه بازی می کرد توضیح داد که در لردگان دختر ارزونه. از 100 هزار تومن تا 1 میلیون تومن می شه دخترا را از خانواده هاشون خرید! هرچه پول بیشتری بدی دختر جوونتر و ترگل ور گل تری را می تونی بگیری. می گفت خیلی ها از اونجا زن می گیرند.
به همین راحتی! راحت تر از خرید سگ و گربه...حالم داشت بهم می خورد...گل های آویزون به تخت را که روبرومه دیدم و یاد حجله این عروس بدبخت و عروس های بدبختی که قربانی جهل و فقرند افتادم. با خودم فکر می کنم شاید اونقدر از بچگی بدبختی می کشند و کار می کنند و توسری می خورند و بغیر از این رویه چیز دیگری را ندیده اند که متوجه ظلمی که در حقشون می شه نمی شوند.
ولی مگه می شه؟...

[Tuesday, May 10, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]