no respect even for a concept
حسابی داغ شده ام. نبضم تو شقیقه هایم میزنه. تا حالا انقدر تنها ، انقدر در سکوت و سکون خشمگین نشده بودم. یک گره بزرگ بالاخره باز شد. یک علامت سوال جایش را به واقعیتی سپرد. واقعیت؟!...هرچقدر سعی می کنم که به خودم بقبولانم که نباید ناراحت باشم ، نمی توام. فکر کنم دلم شکسته.... سکوت می کنم. سکوت می کنم تا تحریف کنم. سکوت می کنم تا واقعیت را از اعتبار بیندازم و به آن بخندم. سکوت می کنم ، جون سکوت پیشه من است.
"بیش از اینها، آه، آری، بیش از اینها می توان خاموش ماند"
[Friday, April 15, 2005]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot