ديگه اينجامه! (رجوع به پا.ن) ديگه دارم دق مي كنم! از روز 30 اسفند تا حالا براي يك ربع ساعت تنها نبوده ام. تمام اعصابم مثل گربه اي كه تمام موهايش سيخ مي شود به سمت بالا شاخ شده. انگار يك بمب هسته اي درونمه كه هر لحظه ممكنه منفجر بشه. وقتي صدام مي زنند با تمام قوا سعي مي كنم وقتي جواب مي دهم صدام مثل پارس سگ بيرون نياد! آلودگي صوتي چنان اثر مخربي روم گذاشته كه نسبت به تمام صدا ها حساس شده ام. اصلا تحمل اينهمه شلوغي و مهموني و سرو صداي متوالي و بي وقفه اجباري را ندارم.يك سوراخي مي خوام كه برم توش و صداي هيچ بني بشري را نشنوم و هيچ كسي دنبالم نگردد و تظاهر به خوش گذشتن نكنم.
پوووف! تنهايي و سكوت مي خواهم. تحمل اين عيدديدني هاي مسخره و ملاقات خاله و خانباجي را كه سالي يك بار فقط مي بينم را ندارم.
اين مدت به زوج هايي فكر مي كنم كه دائم تو دل و جيگر همديگه هستند و همه جا با هم مي روند و همه كاراشون با هم است و يك لحظه تنهايي را براي طرفشون حرام مي دونند. فكر كنم هيچ زماني تحمل چنين زندگي را نداشته باشم. زندگي كه چه عرض شود جهنم مجسم!همش از خودم مي پرسم واقعا مي شه زندگي را جوري تنظيم كرد كه هر كدوم از طرفين ساعاتي را براي خودشون داشته باشند و اصطكاك بيش از حد باعث نشه كه privacy شون از بين نره؟به گمونم خيلي سخته مگر اينكه هر دو طرف شديدا پايه باشند. نمي دونم اين حالتم طبيعيه يا نه؟!

پ.ن : position دست بين لب و بيني. چهار انگشت دست به هم چسبيده و عمود بر بيني مي باشد. كنايه اي است از جان به لب رسيدن!

[Thursday, March 24, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]