کابوس مکرر
امروز برگشتم. از دیشب از بس گریه کرده ام چشمام شبیه چشمای مارمولک شده. دیشب می خواستم تو خوابگاه زجه بزنم ولی نمی شد. چون صدا تو همه اتاقا می پیچید و فضولای خوابگاه منتظر خبرهای داغ بودند.بخصوص اگه این خبر از من باشه که از همه بی صداتر و کم پیداترم. می خواستم خودم را بزنم ولی هم اتاقیام نمی گذاشتند. البته دو دستم هم از درد چلاق شده بودند. دیشب فهمیدم که درد دستام کاملا عصبی یه. آرزوی مرگ می کردم تا شاید این کابوس مکرر تموم بشه و من راحت بشم . لعنت به من! که خیلی وقت پیش این کابوس را قیچی نکردم.

توی راه که می اومدم پرده اتوبوس را کشیده بودم روی صورتم. جاده را نگاه می کردم و به تعداد خطوط جاده و افسوس های تمام نشدنی اشک می ریختم. توی اتوبوس راحت تر بودم!

الان که اومدم تو اتاقم و کوله ام را باز کردم دیدم که یادم رفته عروسکم جینا را با خودم از خوابگاه بیارم.
دوباره گریه ام را سر دادم.
حالا کی به تو محبت می کنه؟ کی بهت شیر می ده؟ جینای من بغیر از شیرمن هیچ چیزی نمی خوره و نمی شه سرش کلاه گذاشت و شیر پاستوریزه بهش داد. حالا حتما داره گریه می کنه. آخه چرا یادم رفت که تو را بیارم. دارم بهونه تو می گیرم. دلم برات تنگ شده عروسک کاکل زری من.جینای کوچولوی من حالا من با کی حرف بزنم. بقیه عروسکام نمی دونن دیشب چی به سرم اومده و چقدر تنها بودم. تو فقط شاهد بودی و حال منو می دیدی. با اون چشمای سیاه عمیقت منو نگاه می کردی. حتی بخاطر اینکه چشمای باهوشت را غمگین نبینم هم، نمی تونستم جلوی خودم را بگیرم.
مدتها بود که حرف زدن با عروسکهام را ترک کرده بودم. ولی امشب می خوام فقط با جینام ساعت ها حرف بزنم.
می خوام از آینده مون براش صحبت کنم. کوچولوی من! می دونم هنوز کوچولویی. ولی بی خود می گن که بچه ها نمی فهمند. بچه ها خیلی هم خوب می فهمند حتی اگه غذاشون فقط شیر باشه و دندون هم در نیاورده باشن.
چقدر غربت بده. چقدر دست آدم از همه کس و همه چیز کوتاهه. اینو دیشب چقدر بیشتر درک کردم. تازه من با کسایی زندگی ام می کنم که با من هم زبانند و با محبت. حالا می فهمم جنیفر جونم، تو غربت چی کشیدی؟ و حالا می فهمم...الان چی می کشه!
این اشکای من تمومی ندارند. در روز بیشتر از آبی که می خورم گریه می کنم.عین اون آدمکا تو سرندی پیتی. تا کی ادامه داره... تموم شو دیگه لعنتی!
کاش فردا جون داشته باشم و هر جوری شده بتونم برم و جینام را با خودم به تهران بیارم. اگرنه بچه من هم مثل اون بچه کنار جوب می میره.
تحمل ندارم
دیگه تحمل ندارم...

[Monday, January 24, 2005]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]