شهر قصه
دلم الان نوار شهر قصه را می خواد. فقط گوش دادن به اون منو آروم می کنه. یادمه دو تا نوار نارنجی رنگ بودند که در بچگی حدود n بار گوششون داده بودم.برادرم وقتی که کوچ کرد با خودش اونارو برد.
این جمله هه تو گوشم می پیچه، فکر کنم که موشه می گفتش ولی تو حافظه ام کاملا نمونده.
"نه دیگه این واسه ما دل نمی شه
بهش می گم جون دلم..."
+
افسرده ام...
دست خودم نیست...
نمی دونم که این چندمین بار است که ...
هر دفعه فکر می کردم که این دفعه دیگه فرق می کنه...
ولی هیچ فرقی نداره می دونم...
نمی خوام فکر کنم...
دوستای خوبم،چند قلو های عزیزم، می دونم اگه اینجا بودین بهم چیا می گفتین، با اینکه همشون راحفظم ولی دوست دارم که دوباره همشون را ازتون بشنوم. یک جورایی این وبلاگ من را فکر کنم فقط شماها می خونین و تنها مخاطب های من شمایید.
ببخشید جواب نامه هاتون را نمی دم.
هستم ولی خستم. ;)
+
یادتونه وقتی گریه ام می گرفت، می گفتم یکی یک جک بگه تا فرصتی داشته باشم تا گریه ام را قورت بدم؟
حالا خودم می گم:
یک روز یک خره ریمل می زنه می ره مهمونی. همه بر می گردن نگاش می کنن. خره می گه: وااااااااا چرا اینجوری نگاه می کنین، مگه تا حالا آهو ندیدن؟