از اوج عرش تا زیر فرش!
تب دارم. خیلی خسته ام. دو ساعتی را روی تختم ولو بودم ولی حوصله اجرای مراسم قبل از خواب را که شامل مسواک زدن و شتشوی پوست صورت و پوشیدن لباس خوابی که بوی آب را بده و از همه واجب تر ،که خوردن قرص هام است، را نداشتم.
اگه همه این کارها را هم نکنم، خوابم نمی بره!
بالاخره پا شدم. انقدر بدنم داغ بود که یک مدتی پا پرهنه روی زمین خونمون که از سنگه راه می رفتم. بعد رفتم روی سکوی وان نشستم و با دوش دستی آب یخ را روی پاهام ریختم. هیچ کدومشون اثری نداشت. داغی و خستگی از درونم سر چشمه می گیرد و بس. از درون ویرانم. حالت تهوع دارم و سردرد عجیب. احساس ضعف می کنم . دلم می خواد یک ماه دنیا از حرکت بایستد و من "فقط" بخوابم. بخوابم بدون اینکه خواب ببینم. دلم یک جور خود کشی موقتی می خواد. کاش می تونستم همه احساساتمو بنویسم!

داستان ها از پریشانی دارم...
من از پريشانی ها سخن چگونه بگويم؟




[Friday, December 31, 2004]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]