یک توپ دارم مکعبیه!
حتما همتون دو کتاب شاهکار شل سیلور استاین به نام " قطعه گم شده" را خوانده اید.

کاش می شد که شل سیلور استاین یک جلد سومی هم به این دو شاهکارش اضافه می کرد برای دو نفری که فکرمی کنند که یک دایره کامل شده اند و خیلی از مراحلی را که قطعه گم شده یا کسی که به دنبال قطعه گم شده اش می گشت را پشت سر گذاشته اند و حالا برای خودشون دایره کاملی هستند و می خواهند که با یک دایره کامل دیگر قل بخورند.
مثلا در مورد سرعت دورانی هر کدوم می گفت یا اینکه در مورد فرکانسی که دارند. آیا فرکانسشون با هم تشدید می کند یا اینکه باعث میرایی یکدیگر می شوند.

اصلا آیا می شه دو تا دایره کامل با هیچ مشکلی بر نخورند؟
اگه وسطای راه یکیشون یک قطعه اش کنده بشه. اونوقت اون یکی تکلیفش چیه؟ آیا باید رهاش بکند و به راهش ادامه بده یا اینکه سرعتش را آرومتر بکند و در کنار قطعه مصدوم فقط راه برود که فقط با زبون بی زبونی حالیش کنه که در کنارشه یا اینکه اگه قطعه مصدوم به علت عدم تعادل افتاد زمین اشکالی ندارد که کمکش کند که بلند شه. یا اینکه شاید تا ابد یک دایره ناکامل باقی می موند.

اصلا معنی قل خوردن چیه؟
اصلا قل خوردنی وجود دارد یا یک اصطلاح قشنگیه که آدما بکار می برند؟
راهی وجود دارد که آدم بفهمه که با کسی دارد قل می خورد یا نه؟
یعنی پیدا کردن یکی که فرکانسش نزدیک آدم باشه یا اقلا آدمو میرا نکند انقدر سخته؟
هر چی فکر می کنم می بینم که این دو دایره کامل هم، از جهاتی شبیه اون ناکامل ها هستند. می دونین از چه جهتی؟
از اینکه هی باید دنبال دایره کامل بگردند و بعد از مدتی رهاش کنند به عبارتی هی دایره کامل عوض کنند. و همین طور قصه ادامه دارد...

شاید اصلا زندگی باید همین جوری باشه. شاید درستش همینه. نمی دونم! ولی بعد از یک مدت حال آدم بهم می خورد.
کاش می شد وقتی فکر کردی که کامل شدی قید هرچی همراه را که بخواد باهات قل بخورد را بزنی و خودت سرت را بندازی پایین و به زندگیت برسی. این راحتترین راه حله. راه حلی که تو تمام زندگیم بکارش بردم.


" همه راحت ترند که تنها باشند ولی می دونین چیه؟ یکجورایی زندگی شون بی مزه می شه! "

+

در هر صورت حتما علتی داشته که شل سیلور استاین جلد سومی را ننوشته. بالاخره عقل اون بیشتر از من می رسه!



[Wednesday, December 22, 2004]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]