گاهی ز خشم
با پای خویش زندگی ام را
اندیشه می کنم
دلبسته ی گریزم و در سر نمانده هیچ
دلتنگی ام
فریاد شعله های پریشان است
تلخ است گردش به دور خویش
نفرین بر پروانه که بنایی غلط نهاد
فغان شکسته مرا درد
و دیدگان سیاهم
مرا که خسته ترینم نمی کند یاری
کویر سرد را ماند درد
گمان به خنده توان گفت
که درد می خوردم از درون، هوار هوار
پرهیز کن از خواندن گلایه اگر تلخ می شوی!
که لحظه های صبوری تو گناه هستی توست!
"تقدیم به رنگ سبز"