هوای تهران سرد است
هوای تهران سرد است. سوز موزی و نفوذ کننده. از اون سوزایی که سر پل تجریش موقع بچگی هام دماغمو می سوزوند و سعی می کردم که بعضی تیکه ها را بدوم تا کمتر اذیت بشم. الان اون ناحیه را که سوزش معروف بود ایستگاه اتوبوس ساختن. سوز خشن را ترجیح می دم. تکلیفش معلومه. اما سوز موزی تا مغز استخوانت نفوذ می کند و به هیچ زبونی هم نمی تونی توصیفش کنی.دلم برای تجریش که عجین با بچگی ام هستش تنگ شده. دلم لبوی داغ می خواد. دلم می خواد از سید مهدی حلیم داغ بخرم و همونجا کنار جوب خیابون پهلوی بشینم و بخورم. بعد از جلوی داروخانه دکتر مانی رد بشم و یاد یکی از دوستام بیفتم.شایدم به انتشارات باغ سر زدم. عاشق اون مغازه و فروشنده هاشم. بیشتر از همه عاشق اودکولن آقای متشخصی که موهاش بلنده و پیپ هم می کشد. به هوای بوی اون مغازه حاضرم ساعت ها توش پرسه بزنم.دلم می خواد از سر سعد آباد نون سنگک بخرم و همونجا به یاد دوران دبیرستان وایسم. همونجایی که پسرا می ایستادند تا وقتی مدرسه دخترا تعطیل می شد دیدشون بزنن.دقیقا جلوی صف تاکسی آسف. فردا جمعه است، پا می شم و می رم اونطرفا.لباس گرم می پوشم اون کلاه مسخره ام را هم سرم می گذارم و شال گردنم را هم جلوی دهن و دماغم می بندم.عین بچگی هام. صدای مامانم می پیچه تو گوشم که داد می زد شالگردنت یادت نره هوا خیلی سرده! می رم محله قدیمیمون را می بینمم. شایدم برم سینما آستاراو هر فیلمی داشته باشه تماشا کنم. اون سینما برای من موسیقی دارد.اما خدا کند صبح حال داشته باشم تا از جام بلند شم. این دفعه چرا انقدر درد دارم. خیلی عصبی و بی حوصله ام.فکر نکنم فردا بتونم این همه راه برم. حتی حوصله غذا درست کردن را هم ندارم. دلم سوپ تره فرنگی داغ می خواد. از موقعی که سیم ماهواره از تو شومینمون رد شده نمی تونیم شومینه را روشن کنیم. دلم می خواد کنار شومینه عین گربه ها گلوله بشم و بخوابم. ظرف ها را چند روزه که نشستم. همه را تو سینک ریختم تا ظاهر آشپزخونه تمیز به نظر بیاد. چون تحمل دیدن شلختگی را ندارم. چه معنی داره؟ آشپزخونه باید برق بزنه! اما دست خودم نیست، حال ندارم. البته چندان ظرفی هم جمع نشده چون این چند روز که تنها بودم تقریبا غذا نخوردم. دچار یک مدار بسته اندوه شده ام. احساس می کنم به امید خودم رها شده ام. دیگر خودم هستم وخودم. دیگه نمی تونم خودم را سرگرم کنم و ادای خوشحالی را دربیارم. آنقدر بی قرارم که از دست خودم و کارام به تنگ اومدم. دلم می خواد که پنجره را باز کنم و داد بزنم : دیوووووووووووووووووووووونه شدم! اما نا ندارم. دلم می خواد با یکی دعوا کنم. دلم می خواد بهانه گیری کنم. دلم می خواد کتک بزنم. دلم می خواد از بلندی خودمو پرت کنم. دلم می خواد یک فیلم زیبا ببینم و گریه کنم. دلم می خواد یکی یه چیزی بگه تا بهم بر بخورد و بغض کنم.دلم می خواد یکی زنگ بزنه ، گوشی را قطع کنم.
به نظر شما من بد اخلاقم؟


[Thursday, December 02, 2004]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]