سنگ
بیادت هست آنشب را که تنها
ببزمی ساده، مهمان تو بودم؟
تو می خواندی که :" دل دریا کن ایدوست"
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو می گفتی : پرواز کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحل نشین سنگم، چه دانی
چه ها بر سینه این سنگ رفته است
"مکن دریا بخون" خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحل ها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی
"سیاوش کسرایی"