آيا متنافر به نفرت ربطی داره؟
از خودم می پرسم : آيا ريشه انزجار از زجر است؟ يعنی وقتی می گی از چيزی يا کسی منزجری معنيش اينه که داری زجر می کشی؟
آيا متنافر به نفرت ربطی دارد؟ يعنی وقتی از کسی نفرت داری دوست داری ازش متنافر باشی و هيچ جوری فکرت باهاش برخورد نداشته باشه.

با اين احساس زجر و نفرت ناگهانی که هجوم مياره چيکار می شه کرد؟

نفرت کاملا با غم فرق می کند؛ حتی می شود گفت که قطب مخالف آن است. مثل دو قطب مخالف آهن ربا.

به نظر من غم را می شه تا درجه ارزش بالا برد. وقتی يکی غم دارد و آزرده شده اشک می ريزد . اگه به کنهش بری می بينی که اين اشکا اشکهای خوشحالی هستند، شايد هم اشکای لذت و حتی می شه گفت اشکهای عشق که توسط آنها او دلش به حال خودش می سوزه و با نگاه کردن به درونش خودش را دلداری می ده.

در حالی که اين تنفر ناگهانی باعث می شه که شخص به مسخره بودنش، به حماقتش پی ببره که او را از خودش و روحش دور می کنه و ناگهان ضعف و کوچکی اش بر او آشکار می شه.

آيا راه گريزی به جز پاک کردن موقتی و فرار از سايه سياه نفرت وجود داره که اجازه بده از اين حقارت رها بشه ؟





[Friday, November 12, 2004]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]