پريشانی ممتد
  
داستان ها از پريشانی دارم. 
داستان ها از گمگشتگی، خواندن، بحث، جدل
آرزوهای بزرگ در سر، در پی آرزو بودن، از آرزوها فرار کردن
کله خری، پيروزی، وجد و شعف، ناکامی
 دنبال رمه دويدن، از رمه بريدن، عاشق شدن، ترک شدن، ترک کردن، دوباره عاشق شدن،...
سعی کردن و سر به سنگ خوردن
 به گوشه ای نشستن،صم بکم خيره به ديوار مقابل، ساکن و برکه وار، خموش و ديوانه
ايستادن و در جا زدن
 بعد کم کم زبان باز کردن، گنگ و خوابديده وار شعر گفتن، کلمات در مه و جمله ها نا مفهوم
 به دور ريختن و باز گفتن و گفتن
پراکندگی و پراکنده کاری که هم از وسواس است و هم از آشفته حالی و راستش از تنبلی
من از پريشانی ها سخن چگونه بگويم؟