امروز بعد از مدتها يک پياده روی صبحگاهی با دوستم رفتم. البته کمی با ترس و لرز. چون می ترسم اين دوستم هم دلش هوای خارج را بکنه و...
خيلی جالبه ! البته با آمار دقيق دارم اين استنتاج را می کنم . يک ذره استنتاجم اشکال داره ولی تا حالا که مثال نقضی وجود نداشته. حکايت از اين قراره که من با هر کی برنامه پياده روی داشتم بعد از مدت کوتاهی کار رفتنش به فرنگستون به ساده ترين صورت حل شده. حتی اونهایی هم که قصد رفتن نداشتن و خيلی دور از ذهن براشون بوده به طور کاملا خارق العاده و معجزه آسایی کارشون درست شده و ايران عزيز را ترک کردن.
بدين وسيله به حضور محترم می رسانم که می توانيد ورزش کنيد و در کنارش اسباب سفر و اقامت به فرنگ را برای خود تضمين کنيد. با من به پياده روی بياييد. هر کسی قصد خارج رفتن را در سر می پروراند يا منتظر ويزا يا پذيرش اش از دانشگاههای برون مرزی می باشد حتما به اين پيشنهاد به طور جدی فکر کند! ;)
+
امروز می خوام برم کتابخونه. دلم برای خر زدن به طور خفن تنگ شده و احتياج به استارت زدن دارم. دلم برای اون خرزدنایی تنگ شده که وقت برای دستشویی رفتن هم نداری. يعنی دوباره می تونم ؟
می خوام بدونم اگه درسم را هم توپ بخونم بازم بهانه ای دارم يا نه؟
+
می دونين هر چی بيشتر می گذره ، بيشتر به اين حرف ايمان ميارم :
تو که حرف زدن بلد نيستی، حرف نزدن هم بلد نيستی؟!
اين روزا احساس می کنم که واقعا در انتقال فکر هام و احساساتم بدترين و ناشيانه ترين و احمقانه ترين و خشن ترين کلام و عکس العمل را انتخاب می کنم.
+
دل کسایی که فيلم های ده فرمان کيشلوفسکی را نديدند بسوزه! قراره تا هفته بعد به دستم برسه.