اشک، اشک، اشک،...
هرچی گريه می کنم تمومی ندارد. انگار اشکام تموم نمی شن. گولی گولی اشکام می ريزن. پوست صورتم نازک شده ، شوری اشکام گونه هام رو می سوزونه. هيچ کنترلی روشون ندارم. اشکام لوم می دن. ولی می ترسم اشتباهی لوم بدن چون هر اشکم حاوی يک نوع مفهوم و احساسه.

من از پريشانی ها سخن چگونه بگويم؟


[Monday, November 01, 2004]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]