مست سر خود
تا يک ساعت ديگه بايد کوله ام راببندم و برم. چقدر دلم می خواست الان خيلی بيشتر بنويسم. سعی می کنم از کاشانه نصفه هفته ايم هم بنويسم. ديشب برام خيلی عجيب بود و پر از حس های پلشتی که سالها دفن شده بودن و دوباره از زير خاک درآمدن همراه با حس عميق و شيرين ساپورت شدن. که دومين حسم را هيچ وقت فراموش نمی کنم. تقريبا يادم نمیاد چيا گفتم و چي کارا کردم، با اينکه مست نبودم. جديدا به خودم شک کردم که نکنه معدم خودش الکل ترشح می کنه!چون تمام علائمش را داشتم. البته می دونم چم بود يک حمله هيستيریک دوباره که بعد از سالها دوباره سر باز کرد. ديشب آرزو کردم که بميرم ولی دروغ بود فکر کنم، چون الان اصلا دلم نمی خواد بميرم. ؟دارم آرزو می کنم که می شه اين دفعه هم سالم برم و برگردم

[Saturday, October 30, 2004]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]