می خوام ناوه کش بشم
نمی دونم اين روزا چه مرگم شده. البته اين روزا که چه عرض شود، کار از يک روز و يک هفته و يک ماه گذشته. حوصله درس خوندن را اصلا ندارم. خوابم خيلی زياده.فعاليت چشم گيری ندارم. يک جور رخوت وتنبلی همراه با سکون. بی حوصله ام و بی رگ. احساس می کنم عضله هام از درون دارن وا ميرن، به خصوص عضله های مغزم.شايد عضله های مغزم را بفرستمشون کلاسای body building تا يک کمی سفت بشن! اين ترم بايد خيلی تلاش کنم. اين تو بميری از اون تو بميری ها نيست. همت شروعش را ندارم. اگه روزی يک لقمه هم از درس هام بخونم کلی جلو می افتم. به خصوص سر پروژه ام حوصله کارای ريز و وقت گير را ندارم و می خوام از چند پله بالا تر شروع کنم. بايد حرف شيلر در مورد کانت و مفسرانش را به ديوار اتاقم بزنم تا دائم جلوی چشام باشه "وقتی که شاهان کاخ می سازند، کار ناوه کش ها زياد می شود، اول کار هيچ کس قبول نمی کند که ناوه کش باشد اما خواهيم ديد که حتی انجام دادن دقيق و مسوولانه کارهای کوچک هم خالی از لذت نيست." امروز اين جمله رو تو يکی از دفتر چه هام پيدا کردم. خيلی به دلم نشست. به زمانی فکر کردم که در اون دوره موفقيتم زياد بوده در اين راستا به يک نتيجه ديگه هم رسيدم که هر چی کارم بيشتر باشه، راندمان ام هم بالاتر می ره. فعلا منتظرم که از خواب پاشم. احتياج به يک شوک دارم. از انواع و اقسام کلک ها برای فرار از تنبلی استفاده کردم ولی فکر کنم ريشه اين تنبلی را تو خودم پيدا کنم خيلی بهتره !
[Wednesday, October 27, 2004]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot