تنهایی پر هیاهو
"سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و اين قصه عاشقانه من است. سی پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمير می کنم و خود را چنان با کلمات عجين کرده ام که ديگر به هيئت دانشنامه هایی در آمده ام که طی اين سال ها سه تنی از آنها را خمير کرده ام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی، که کافی است کمی به يک سو خم شوم تا از من سيل افکار زيبا جاری شود. آموزشم چنان ناخود آگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتاب ها يم ناشی شده. اما فقط به اين صورت است که توانسته ام هماهنگی ام را با خودم و جهان اطرافم در اين سی و پنج سال گذشته حفظ کنم. چون من وقتی چيزی را می خوانم، در واقع نمی خوانم. جمله ای زيبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می مکم، يا مثل ليکوری می نوشم تا انديشه ، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگهایم جاری شود و به ريشه هر گلبول خونی برسد. به طور متوسط در هر ماه دو تن کتاب خمير می کنم، ولی برای کسب قوت لازم به جهت اجرای اين شغل شريف، طی سی و پنج سال گذشته آن قدر آبجو خورده ام که با آن می شد استخری به طول پنجاه متر يا يک برکه پرورش ماهی را پر کرد. پس علی رغم اراده خودم دانش به هم رسانده ام و حالا می بينم که مغزم توده ای از انديشه هاست که زير پرس هيدروليک بر هم فشرده شده، و سرم چراغ جادوی علاءالدين که موها بر آن سوخته است، و می دانم که زمانه زيباتری بود آن زمان،که همه انديشه ها در ياد آدميان ضبط بود، و اگر کسی می خواست کتابی را خمير کند، بايد سر آدمها را زير پرس می گذاشت، ولی اين کار فايده ای نمی داشت چون که افکار واقعی از بيرون حاصل می شوند و مثل ظرف سوپی که با خودمان به سر کار می بريم، آنها را مدام به همراه داريم. به عبارت ديگرف تفتيش کننده های عقايد و افکار در سراسر جهان، بيهوده کتابها را می سوزانند، چون اگر کتاب حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد، در کار سوختن فقط از آن خنده ای آرام شنيده می شود، چون که کتاب درست و حسابی به چيزی بالاتر و ورای خودش اشاره دارد..."
بهوميل هرابال
[Saturday, October 23, 2004]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot